متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 5,366
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #211
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست




غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرمست




تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست




زین سان که می‌دهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلمست




دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست




خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست




ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غمست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #212
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست




هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست




نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست




آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست




هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام
جز بر دو روی یار موافق که در همست




آنان که در بهار به صحرا نمی‌روند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست




وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمست




آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرمست




گر خون تازه می‌رود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمست




دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست




ممسک برای مال همه ساله تنگ دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #213
بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است
ای مجلسیان راه خرابات کدام است




هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پری چهره تمام است




برخیز که در سایه سروی بنشینیم
کان جا که تو بنشینی بر سرو قیام است




دام دل صاحب نظرانت خم گیسوست
وان خال بناگوش مگر دانه دام است




با چون تو حریفی به چنین جای در این وقت
گر باده خورم خمر بهشتی نه حرام است




با محتسب شهر بگویید که زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز که جام است




غیرت نگذارد که بگویم که مرا کشت
تا خلق ندانند که معشوقه چه نام است




دردا که بپختیم در این سوز نهانی
وان را خبر از آتش ما نیست که خام است




سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کام است
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #214
امشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است




باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ
یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است




هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر
چشمم که در سرست و روانم که در تن است




گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول
تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است




ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است




دور از تو در جهان فراخم مجال نیست
عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است




عاشق گریختن نتواند که دست شوق
هر جا که می‌رود متعلق به دامن است




شیرین به در نمی‌رود از خانه بی رقیب
داند شکر که دفع مگس بادبیزن است




جور رقیب و سرزنش اهل روزگار
با من همان حکایت گاو دهلزن است




بازان شاه را حسد آید بدین شکار
کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است




قلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #215
این باد بهار بوستان است
یا بوی وصال دوستان است




دل می‌برد این خط نگارین
گویی خط روی دلستان است




ای مرغ به دام دل گرفتار
بازآی که وقت آشیان است




شب‌ها من و شمع می‌گدازیم
این است که سوز من نهان است




گوشم همه روز از انتظارت
بر راه و نظر بر آستان است




ور بانگ مؤذنی میاید
گویم که درای کاروان است




با آن همه دشمنی که کردی
بازآی که دوستی همان است




با قوت بازوان عشقت
سرپنجهٔ صبر ناتوان است




بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جان است




نالیدن دردناک سعدی
بر دعوی دوستی بیان است




آتش به نی قلم درانداخت
وین حبر که می‌رود دخان است
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #216
این خط شریف از آن بنان است
وین نقل حدیث از آن دهان است




این بوی عبیر آشنایی
از ساحت یار مهربان است




مهر از سر نامه برگرفتم
گفتی که سر گلابدان است




قاصد مگر آهوی ختن بود
کش نافهٔ مشک در میان است




این خود چه عبارت لطیف است
وین خود چه کفایت بیان است




معلوم شد این حدیث شیرین
کز منطق آن شکرفشان است




این خط به زمین نشاید انداخت
کز جانب ماه آسمان است




روزی برود روان سعدی
کاین عیش نه عیش جاودان است




خرم تن او که چون روانش
از تن برود سخن روان است
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #217
چه روی است آن که پیش کاروان است
مگر شمعی به دست ساروان است




سلیمان است گویی در عماری
که بر باد صبا تختش روان است




جمال ماه پیکر بر بلندی
بدان ماند که ماه آسمان است




بهشتی صورتی در جوف محمل
چو برجی کآفتابش در میان است




خداوندان عقل این طرفه بینند
که خورشیدی به زیر سایبان است




چو نیلوفر در آب و مهر در میغ
پری رخ در نقاب پرنیان است




ز روی کار من برقع برانداخت
به یک بار آن که در برقع نهان است




شتر پیشی گرفت از من به رفتار
که بر من بیش از او بار گران است




زهی اندک وفای سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان است




تو را گر دوستی با ما همین بود
وفای ما و عهد ما همان است




بدار ای ساربان آخر زمانی
که عهد وصل را آخرزمان است




وفا کردیم و با ما غدر کردند
برو سعدی که این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #218
هزار سختی اگر بر من آید آسان است
که دوستی و ارادت هزار چندان است




سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت گل است و ریحان است




اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست
و گر تو داغ نهی داغ نیست درمان است




نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت
مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است




ز عقل من عجب آید صوابگویان را
که دل به دست تو دادن خلاف در جان است




من از کنار تو دور اوفتاده‌ام نه عجب
گرم قرار نباشد که داغ هجران است




عجب در آن سر زلف معنبر مفتول
که در کنار تو خسبد چرا پریشان است




جماعتی که ندانند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسان است




گمان برند که در باغ عشق سعدی را
نظر به سیب زنخدان و نار پستان است




مرا هرآینه خاموش بودن اولی‌تر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است




و ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #219
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی‌قرار منست




به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست




اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست




حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست




نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست




اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست




درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست




به لاله زار و گلستان نمی‌رود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست




ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست




و گر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #220
ز من مپرس که در دست او دلت چونست
ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست




وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چونست




به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند
فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنونست




خیال روی کسی در سرست هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرونست




خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
که بامداد به روی تو فال میمونست




چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست




اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست




نه پادشاه منادی زده‌ست می مخورید
بیا که چشم و دهان تو م**س.ت و میگونست




کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد
از آب دیده تو گویی کنار جیحونست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا