فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 5,362
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #231
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست




ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست




چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست




گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست




گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست




میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست




چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست




حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست




چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست




گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #232
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست




به بندگی و صغیری گرت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست




به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست




جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت
نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست




نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست




مرا که دیده به دیدار دوست برکردم
حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست




و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق
کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست




به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست




که در ضمیر من آید ز هر که در عالم
که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست




تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
من آن نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #233
صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست




بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست




از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست




خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست




تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی
کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست




هوشم نماند و عقل برفت و سخن نبست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست




سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون بنماید جمال دوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #234
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست
اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست




مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست




ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست




زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش
پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست




ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #235
صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست




بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده تو
تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست




ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی
که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست




گو کم یار برای دل اغیار مگیر
دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست




تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست
به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست




من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک
که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست




نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی
تا غباری ننشیند به دل خرم دوست




هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #236
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست




دل زنده می‌شود به امید وفای یار
جان رقص می‌کند به سماع کلام دوست




تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن
هرک اوفتاد م**س.ت محبت ز جام دوست




من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست




رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست




وقتی امیر مملکت خویش بودمی
اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست




گر دوست را به دیگری از من فراغتست
من دیگری ندارم قایم مقام دوست




بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای
هم چاره آن که سر بنهی زیر بام دوست




درویش را که نام برد پیش پادشاه
هیهات از افتقار من و احتشام دوست




گر کام دوست کشتن سعدیست باک نیست
اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #237
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست




حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست




ای یار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست




گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست




دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست




رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست




گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست




گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست




بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست




بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #238
تا دست‌ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست




دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست
سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست




بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید
شوری که در میان منست و میان دوست




خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت
خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست




دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند
وان هم برای آن که کنم جان فدای دوست




روزی به پای مرکب تازی درافتمش
گر کبر و ناز بازنپیچد عنان دوست




هیهات کام من که برآید در این طلب
این بس که نام من برود بر زبان دوست




چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست
در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست




با خویشتن همی‌برم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست




فریاد مردمان همه از دست دشمنست
فریاد سعدی از دل نامهربان دوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #239
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست




اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو
به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست




سرم فدای قفای ملامتست چه باک
گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست




به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست




چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد
به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست




وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر
به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست




هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست




غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست




اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز
و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست




بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #240
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست




اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو
به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست




سرم فدای قفای ملامتست چه باک
گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست




به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
به خون خسته اگر تشنه‌ای هلا ای دوست




چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد
به شرعم از تو ستانند خونبها ای دوست




وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر
به حق آن که نیم یار بی‌وفا ای دوست




هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست




غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست




اگر به خوردن خون آمدی هلا برخیز
و گر به بردن دل آمدی بیا ای دوست




بساز با من رنجور ناتوان ای یار
ببخش بر من مسکین بی‌نوا ای دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا