شاعر‌پارسی اشعار سلمان ساوجی

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,501
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟
به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد

اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت
سلام من که رساند، پیام من که گذارد؟

نسیمی از سر زلف تو می‌خرم به دو عالم
وگر چه خود همه عالم، نسیم زلف تو دارد

خیال روی تو در چشم ما و ما، متحیر
در آن قلم که چنین صورتی بر آب، نگارد

لبم چو یاد کند، ذوق خاکبوس درت را
ز شوق مردم چشم من، آب در دهن آرد

گرم وصال تو بگذاشت پیش از این دو سه روزی
مرا فراق تو دائم که پیش ازین، نگذارد

بروز وصل خودم وعده داده بودی، سلمان
درین هوس، همه شبهای تیره روز شمارد
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد
به کسی سپار دل را، که دلت نگاه دارد

بر چشم یار شد دل، که ز دیده، داد، خواهد
عجب ار سیه دلان را، غم داد خواه دارد

تو مرا مگوی واعظ، که مریز، آب دیده
بگذار تا بریزم، که بسی گناه، دارد

خبر خرابی من، ز کسی، توان شنیدن
که دلی خراب و حالی، ز غمش تباه دارد

من بی‌نوا بر گل، ره دم زدن، ندارم
حسدست بر هزارم، که هزار راه ندارد

تو به حسن پادشاهی، دل عاشقت رعیت
خنکا رعیتی کو، چو تو پادشاه دارد

به عذار و شاهد و خط، بستد رخت دل از من
چه دهم جواب آن کس، که خط و گواه دارد

نتوان دل جهانی، همه وقف خویش کردن
به همین قدر که لعل تو خطی سیاه دارد

به طریق لطف می‌کن، نظری به حال سلمان
که همین قدر توقع، به تو گاه گاه دارد
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد

مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبت‌ها چنان دارد

دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
ازین معنیش پیوسته، سیاه و ناتوان دارد

مرا گویند در کویش، مرو کانجاست، هم جانان
کسی در منزل جانان چرا تشویش جان دارد

صبا تا پرده نگشاید، زروی غنچه، ننشیند
اگر گل می‌درد جامه و گر بلبل فغان دارد

ازین پس کرده‌ام نیت، که خاک درگهت باشم
همه همت برین دارم، گرم دولت، برآن دارد

قلم را سرزنش کردم، که ظاهر کرد راز دل
چه جای سرزنش بود این، نی آتش چون نهان دارد

اگر چون شمع قصد سر کنی، بی‌جرم سلمان را
نزاعی نیستش بر سر، سر و جان، در میان دارد
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
کس راه درین پرده اسرار ندارد

دامن مکش از من، که رفیق گل نازک
خارست و گل از صحبت او عار ندارد

بلبل همه شب در غم گل بر سر خار است
گو گل مطلب هر که سر خار ندارد

در آینه‌اش، جمله خلایق نگرانند
فی‌الجمله، یکی، زهره گفتار ندارد

هر آینه دارد طرف روی تو، زنگار
آن آینه کیست، که زنگار ندارد

دریاب که افتاد، زناگه، به دیارت
بیمار و غریب این دل و تیمار ندارد

در چشم تو زهاد نمایند، که چشمت
م**س.ت است و غم مردم هشیار ندارد

دارم غم جان و دل بیمار و در این حال
آنکس کندم عیب، که بیمار ندارد

آورد به کفر شکن زلف تو، سلمان
اقرار و بدین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد
دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد

ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت
باز آی که دل، منتظر گوش تو دارد

دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود
امشب سر زلفت، طرف دوش تو دارد

رنگی که سمن یابد، از اقدام تو یابد
بویی که صبا دارد، از آغوش تو دارد

در شرح پراکندگی ماست، وگرنه
زلف این همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟

از نیش، نیندیشد و از زهر، نترسد
هر کس که هوای لب چون نوش تو دارد

این جوشش خون جگر و غلغل سلمان
زان است که دیگ هوسش، جوش تو دارد
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟
وین کار که من دارم، از این کار که دارد؟

خلقی است همه، بر در امید، نشسته
تا یار، کرا خواهد و تا یار، که دارد؟

با این همه غم، گر غم من با تو، بگویند
کاری بود آیا غم این کار، که دارد؟

من بر سر بازار مغان، می‌روم امشب
این زهد فروشان سر بازار، که دارد؟

برخاسته‌ام از سر سجاده، به کلی
یاران هوس خانه خمار، که دارد؟

خورشید رخش کرد، بر آفاق، تجلی
ای دیده وران، طاقت دیدار که دارد؟

در زیر فلک راست بگویید، که امروز
بالاتر ازین قامت و رفتار، که دارد؟

تا روی ببینند و ببینید، کزین روی
در دور قمر، عارض و رخسار که دارد؟

بر راه خیالت، همه شب، منتظرانند
با این همه تا دولت بیدار، که دارد؟

دل برد ز سلمان و کجا می‌برد این دل؟
با آن همه دلهای گرفتار، که دارد؟
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
چشم م**س.ت تو به هر گوشه، خرابی دارد

نرگس م**س.ت خوشت، گر چه چو من بیمار است
ای خوشا نرگس م**س.ت تو که خوابی دارد

رسن زلف تو در رشته جان من و شمع
هر یک از آتش رخسار تو، تابی دارد

خونم ازدیده از آن ریخت که تا ظن نبری
که برش مردم صاحب نظر آبی دارد

حال ضعف دل سودازده خود، به طبیب
گفت سلمان و تمنای جوابی دارد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
دل نصیب از گل رخسار تو، خاری دارد
خاطر از رهگذرت، بهره غباری دارد

دیده در خلوت وصل تو ندارد، راهی
کار، کار دل تنگ است، که باری دارد

غم ایام خورم، یا غم خود، یا غم دوست؟
غم من نیست از آن غم که شماری دارد

دوش صد بار به تیغ مژه‌ام زد چشمت
که به هر گوشه چو من کشته، هزاری دارد

گله کردم، دهنت گفت: مگو هیچ که او
م**س.ت بود، امشب و امروز خماری دارد

عالمی غرقه دریای هوا و هوسند
هر کسی خاطر یاری و دیاری دارد

زین میان، خاطر آسوده کسی راست که او
دامن دوست، گرفتست و کناری دارد

بحر، می‌جوشد و جز باد ندارد در کف
صدف آورده به کف، در و قراری دارد

پای باد از پی آن، هر نفسی می‌بوسم
که به خاک سر کوی تو، گذاری دارد

نیست در کوی تو کاری، دگران را لیکن
با سر کوی تو سلمان، سروکاری دارد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد
آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد

آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه
خاک مرا هوایت، باد از میان، برآرد

بر هر زمین که افتد، از قامت تو سایه
تا دامن قیامت، آن خاک جان برآرد

مثلث فلک نبیند، با صد هزار دیده
چند آنچه دیده‌ها را، گرد جهان برآرد

سلمان سری و جانی، یک دم اشارتی کن
تا آن سبک ببازد، تا این روان برآرد
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد
نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد

چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم
که ناله سحر به گوش یار برد

صبا اگر چه رسول من است بیمار است
بدین بهانه مبادا که روزگار برد

فتاده‌ایم به شهری غریب و یاری نیست
که قصه‌ای ز فقیری به شهریار برد

من آن نیم که توانم بدان دیار شدن
صبا مگر ز سر خاک من غبار برد

تو اختیار منی از جهانیان و جهان
در آن هوس که ز دست من اختیار برد

غلام ساقی لعل توام که چاره من
به جرعه می‌نوشین خوشگوار برد

بیار ساقی از آن می که می‌پرستان را
دمی به کار بدارد، دمی ز کار برد

می میار که درد سر و خمار آرد
از آن می آرد که هوش آرد و خمار برد

هزار بار دلم هست و در میان دل نیست
در این میان دل سلمان کدام بار برد؟
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا