شاعر‌پارسی اشعار سلمان ساوجی

[sara.gh]

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟
باد به گوش او مگر ناله زار من برد

نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟
کو بر من بیاید و نامه به یار من برد

بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟
لاشه ناتوان از آن نیست که بار من برد

کار زدست شد کسی چاره من نمی‌برد
هم نظر عنایتش چاره کار من برد
133 غزل

 

[sara.gh]

آمد سحری ندا ز میخانه ما
کای رند خراباتی دیوانه ما

برخیز که پر کنیم پیمانه ز می
زآن پیش که پر کنند پیمانه ما

 

[sara.gh]

ای آنکه تو طالب خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا

اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی به خدا

 

[sara.gh]

با باد، دلم گفت که بادا بادا
با یار بگو و هر چه بادا بادا

کآن کس که مرا ز صحبتت کرد جدا
شب با غم و رنج روز بادا بادا

 

[sara.gh]

جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را

 

[sara.gh]

از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را

سازند کمر به دست عشاق به ناز
چون است کز این دست کمر نیست تو را

 

[sara.gh]

با طبع لطیف از در لطف در آ
با نفش غلیظ ز ره جور میا

در هیزم و گل تاملی کن که جهان
آن را به تبر شکافت و این را به صبا

 

[sara.gh]

گفتم که مگر به اتفاق اصحاب
در موسم گل ترک کنم باده ناب

بلبل ز چمن نعره زنان داد جواب
کای بیخبران برگ گل و ترک ش*ر..اب؟

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[sara.gh]

درد آمد و گرد من ز هر سو بنشست
گه بر سرو چشم و گاه بر رو بنشست

چون دولت کار او به پایان برسید
آمد به ادب به هر دو زانو بنشست

 

[sara.gh]

اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
پای دلم از دلت به سنگ آمده است

آمد دل و در کنج دهانت بنشست
مسکین چه کند ز غم به تنگ آمده است