فال شب یلدا

شعرکده -*-*ابیات ناب ناب-*-*

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #651
هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاریتا چند کنی بر گل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسروبر چرخ نهاده ای چه می‌پنداری
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #652
هنگام صبوح ای صنم فرخ پیبرساز ترانه‌ای و پیش‌آور می
کافکند بخاک صد هزاران جم و کیاین آمدن تیرمه و رفتن دی
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #653
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را واگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست داند که چه درد می‌کشد مجنون را؟
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #654
عشاق به درگهت اسیرند بیا بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کرده‌ای معذوریزان پیش که عذرت نپذیرند بیا
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #655
ای چشم تو م**س.ت خواب و سرمست ش*ر..اب صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه توان دید و در آب
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #656
چون دل ز هوای دوست نتوان پرداختدرمانش تحملست و سر پیش انداخت
یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #657
دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانه‌ی مستمند را شمع نسوخت آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #658
روزی گفتی شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت وز گفته‌ی خود هیچ نیامد یادت؟
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #659
آن یار که عهد دوستاری بشکست می‌رفت و منش گرفته دامان در دست
می‌گفت دگرباره به خوابم بینی پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • #660
شبها گذرد که دیده نتوانم بست مردم همه از خواب و من از فکر تو م**س.ت
باشد که به دست خویش خونم ریزی تا جان بدهم دامن مقصود به دست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

موضوعات مشابه

عقب
بالا