You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری | | تا چند کنی بر گل مردم خواری |
انگشت فریدون و کف کیخسرو | | بر چرخ نهاده ای چه میپنداری |
□
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی | | برساز ترانهای و پیشآور می |
کافکند بخاک صد هزاران جم و کی | | این آمدن تیرمه و رفتن دی |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را | | واگاهی نیست مردم بیرون را |
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست | | داند که چه درد میکشد مجنون را؟ |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عشاق به درگهت اسیرند بیا | | بدخویی تو بر تو نگیرند بیا |
هرجور و جفا که کردهای معذوری | | زان پیش که عذرت نپذیرند بیا |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
ای چشم تو م**س.ت خواب و سرمست ش*ر..اب | | صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب |
مانند تو آدمی در آباد و خراب | | باشد که در آیینه توان دید و در آب |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت | | درمانش تحملست و سر پیش انداخت |
یا ترک گل لعل همی باید گفت | | یا با الم خار همی باید ساخت |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
دل میرود و دیده نمیشاید دوخت | | چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت |
پروانهی مستمند را شمع نسوخت | | آن سوخت که شمع را چنین میافروخت |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
روزی گفتی شبی کنم دلشادت | | وز بند غمان خود کنم آزادت |
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت | | وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟ |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
آن یار که عهد دوستاری بشکست | | میرفت و منش گرفته دامان در دست |
میگفت دگرباره به خوابم بینی | | پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
شبها گذرد که دیده نتوانم بست | | مردم همه از خواب و من از فکر تو م**س.ت |
باشد که به دست خویش خونم ریزی | | تا جان بدهم دامن مقصود به دست |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.