همگانی "به صرف یک فنجان شعر"

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,342
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • #61
153920

روزی که شود " اِذَا السَّمٰاء ُانْفَطَرَت "(هنگامی که آسمان شکافته شود)
وانگه که شود " اِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَت "(هنگامی که ستارگان تاریک شوند)

من دامن تو بگیرم اندر " سُئِلَتْ "(سوال پرسیده شود)
گویم صَنَما " بِاَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَت "(به چه گناهی کشته شد؟)

عشق تو مرا " اَلَسْتُ مِنْکُمْ بِبَعید "(آیا من ازشما دور نیستم؟)
هجر تو مرا " اِنَّ عَذٰابی لَشَدید "(همانا عذاب من شدید است)

بر کنج لبت نوشته " یُحیِی و َیُمِیت "(زنده می کند و می میراند)
مَنْ مٰاتَ مِنَ الْعِشقِ فَقَد مٰاتَ شَهید(کسی که از عشق بمیرد همانا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
154512

صبح در کوچهٔ ما منتظر خندهٔ توست
وقت آن است که خورشید مجدد باشی
|ابراهیم فراهانی|
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
154758

خاطراتت از تهِ سیگارِ بهمن دود شد
چاره‌ی دردم تویی، سیگار میخواهم چه کار؟
|علی صادقی|
 
امضا : قاصدکــ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] S O-O M

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/4/18
ارسالی‌ها
467
پسندها
12,217
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
19
 
  • #64
154858

ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

|حضـــرت حآفــــظ|
 
امضا : AmirAdabi❆

Yas13

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/8/19
ارسالی‌ها
21
پسندها
126
امتیازها
503
سطح
0
 
  • #65
154863

دلم تا برایت تنگ می‌شود
نه شعر می‌خوانم
نه ترانه گوش می‌دهم
نه حرف هایمان را تکرار می‌کنم

دلم تا برایت تنگ می‌شود
می‌نشینم اسمت را می‌نویسم
می‌نویسم..می‌نویسم
بعد می‌گویم این همه او
پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می‌شود
میمِ مالکیت،
به آخر اسمت اضافه می‌کنم
و باز عاشقت می‌شوم..
 

Yas13

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/8/19
ارسالی‌ها
21
پسندها
126
امتیازها
503
سطح
0
 
  • #66
154865

شب وقتی زیبا است که بدانی
یک نفر، یک جایی از این دنیا
با تصویرسازی آغوش تو به خواب رفته است
و چه زیباتر می‌شود وقتی که آن یک نفر
همانی باشد که تو هم هرشب
در خیال خودت در آغوشش می‌گیری
 

Yas13

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/8/19
ارسالی‌ها
21
پسندها
126
امتیازها
503
سطح
0
 
  • #67
154868


دوباره پاییز در راه است

و من انار نیستم

که برسم به دست‌های تو

برگم

پر از اضطراب افتادن
 

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,342
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • #68
154893

مهرخوبان دل و دین از همه بی پَـــروا برد

رُخ شَــطرنج نبُرد آنــچه رخ زیبـــا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد

از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلا برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه

ذرٌه یی بودم و مِهــــر تو مــرا بالا برد

من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هـــم به دل دریا برد

جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود

که درین بزم بگردید و دل شیـــدا برد؟

خَمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه زمن نام و نشان یکجا برد

خودت آموختِیَم مِهر و خودتِ سوختِیَم

با برافروختــه رویی که قــرار از ما بــرد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

خـــم ابروت مــرا دید و زمن یغمـا برد

همه دل باخته بودیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
155242

بیا با ساز دل در این غزل با من برقص
بیا با عاشقت، با شاعرت ای زن! برقص

تقاضای تمام مردها را رد کنُ
در این جشن و سرور امشب فقط با من برقص

تمام حرف‌هایم را مُطَنطَن میزنم
تو با موسیقیِ تن تن تتَن تن تن برقص

بدون دست و پا و سر، بدون چشم و گوش
رها شو از خودت با من بدون تن برقص

بیا دل دل نکن! قدری رها کن غصه را!
رسیده وقت شادی، وقت برگشتن به رقص
|علی صادقی|
 
امضا : قاصدکــ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] S O-O M

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
155284

پژمرده‌ای، بی‌برگ و باری، بی‌بهاری
تو بوی گل داری ولی از جنس خاری

گفتی که من آیینه‌ام! باشد قبول است
آیینه‌ای اما پر از گرد و غباری

گفتی که بیزاری ز نام و شهرتِ شعر
حرفت کجا؟ راهت کجا؟ تنها شعاری

شاعر نباید فکر نان باشد برادر!
آزاد باش از این هیاهویی که داری

گفتم برادر! اشتباه است این خطابم
تو نابرادر هستی و مهری نداری

با ما نشستی رنگ و بوی گل گرفتی
با خود گمان کردی که باغی در بهاری

|علی صادقی|
 
امضا : قاصدکــ
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] S O-O M

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا