You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شاعرپارسی اشعار خاقانی
-
نویسنده موضوع
ف.شیرشاهی
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
155
-
بازدیدها
4,741
-
کاربران تگ شده
هیچ
خاقانیا ز دل سبکی سر گران مباش
کو هر که زادهٔ سخن توست خصم توست
گرچه دلت شکست ز مشتی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست
چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل
چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست
مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فحل
کاندر سخنش گنج روان یافت هر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خاقانیا چه مژده دهی کز سواد ملک
یک باره فتنهٔ دو هوائی فرو نشست
آن را که کردگار برآورد، شد بلند
و آن را که روزگار فرود برد گشت پست
گفتند خسته گشت فریدون و جان سپرد
زان تیر کز کمان کمینه کسی بجست
من کاین سخن شنیدم کردم هزار شکر
واندر برم ز گریهٔ شادی نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نه همت من به پایه راضی است
یا همت من چو پایه کن پست
خواجه اسعد چو می خورد پیوست
طرفه شکلی شود چو گردد م**س.ت
قلتبان شکل نیست لیکن هست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی میجست
کو حریف تو به بوی زر توست
هان و هان تا ز خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست
که خری را به عروسی خواندند
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست
مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان
باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ م**س.ت
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست
هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند
آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است
گرچه اندر میان مسافتهاست
سر فراز است بلکه تاجور است
پشت خم راست دل به خدمت تو
همچو نون والقلم همه کمر است
چون سخنهای او بلند سر است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.