نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 8,335
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #131
ای مطرب درد، پرده بنواز

هان! از سر درد در ده آواز

تا سوخته‌ای دمی بنالد

تا شیفته‌ای شود سرافراز

هین! پرده بساز و خوش همی سوز

کان یار نشد هنوز دمساز

دلدار نساخت، چون نسوزم؟

سوزم، چو نساخت محرم راز

ماتم زده‌ام، چرا نگریم؟

محنت زده‌ام، چه می‌کنم ناز؟

ای یار، بساز تا بسوزم

یا با سوزم بساز و بنواز

یک جرعه ز جام عشق در ده

تا بو که رهانیم ز خود باز

ور سوختن من است رایت

من ساخته‌ام، بسوز و بگداز

گر یار نساخت، ای عراقی،

خیز از سر سوز نوحه آغاز

در درد گریز، کوست همدم

با سوز بساز، کوست همساز

 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #132
چون تو کردی حدیث عشق آغاز

پس چرا قصه شد دگرگون باز؟

من ز عشق تو پرده بدریده

تو نشسته درون پرده به ناز

تو ز من فارغ و من از غم تو

کرده هر لحظه نوحه‌ای آغاز

من چو حلقه بمانده بر در تو

کرده‌ای در به روی بنده فراز

آمدم با دلی و صد زاری

بر در لطف تو، ز راه نیاز

من از آن توام، قبولم کن

از ره لطف یکدمم بنواز

آمدم بر درت به امیدی

ناامیدم ز در مگردان باز

 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #133

از غم عشقت جگر خون است باز

خود بپرس از دل که او چون است باز؟

هر زمان از غمزهٔ خونریز تو

بر دل من صد شبیخون است باز

تا سر زلف تو را دل جای کرد

از سرای عقل بیرون است باز

حال دل بودی پریشان پیش ازین

نی چنین درهم که اکنون است باز

از فراق تو برای درد دل

صد بلا و غصه معجون است باز

تا جگر خون کردی، ای جان، ز انتظار

روزی دل، بی‌جگر خون است باز

از برای دل ببار، ای دیده خون

زان که حال او دگرگون است باز

گر چه می‌کاهد غم تو جان و دل

لیک مهرت هر دم افزون است باز

من چو شادم از غم و تیمار تو

پس عراقی از چه محزون است باز؟

 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #134
کار ما، بنگر، که خام افتاد باز

کار با پیک و پیام افتاد باز

من چه دانم در میان دوستان

دشمن بد گو کدام افتاد باز؟

این همی دانم که گفت و گوی ما

در زبان خاص و عام افتاد باز

عاشق دیوانه نامم کرده‌اند

بر من آخر این چه نام افتاد باز؟

روز بخت من چو شب تاریک شد

صبح امیدم به شام افتاد باز

توسن دولت، که بودی رام من

آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز

باز اقبال از کف من بر پرید

زاغ ادبارم به دام افتاد باز

مجلس عیش دل‌افروز مرا

باطیه بشکست و جام افتاد باز

در گلستان می‌گذشتم صبحدم

بوی یارم در مشام افتاد باز

در سر سودای زلفش شد دلم

مرغ صحرایی به دام افتاد باز

تا بدیدم عکس او در جام می

در سرم سودای خام افتاد باز

تا چشیدم جرعه‌ای از جام می

در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #135


کار ما، بنگر، که خام افتاد باز

کار با پیک و پیام افتاد باز

من چه دانم در میان دوستان

دشمن بد گو کدام افتاد باز؟

این همی دانم که گفت و گوی ما

در زبان خاص و عام افتاد باز

عاشق دیوانه نامم کرده‌اند

بر من آخر این چه نام افتاد باز؟

روز بخت من چو شب تاریک شد

صبح امیدم به شام افتاد باز

توسن دولت، که بودی رام من

آن هم‌اکنون بدلگام افتاد باز

باز اقبال از کف من بر پرید

زاغ ادبارم به دام افتاد باز

مجلس عیش دل‌افروز مرا

باطیه بشکست و جام افتاد باز

در گلستان می‌گذشتم صبحدم

بوی یارم در مشام افتاد باز

در سر سودای زلفش شد دلم

مرغ صحرایی به دام افتاد باز

تا بدیدم عکس او در جام می

در سرم سودای خام افتاد باز

تا چشیدم جرعه‌ای از جام می

در دلم مهر مدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #136
بی‌جمال تو، ای جهان افروز
چشم عشاق، تیره بیند روز
دل به ایوان عشق بار نیافت
تا به کلی ز خود نکرد بروز
در بیابان عشق پی نبرد
خانه پرورد لایجوز و یجوز
چه بلا بود کان به من نرسید؟
زین دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #137
ساقی، ز شکر خنده ش*ر..اب طرب انگیز

در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز

در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز

وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز

هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز

هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز

آن دل که به رخسار تو دزدیده نظر کرد

او را به سر زلف نگونسار درآویز

و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد

قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز

در شهر ز عشق تو بسی فتنه و غوغاست

از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز

چون طینت من از می مهر تو سرشتند

کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟

ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه

بفریب دل اهل جهان ناگه و بگریز؟

خواهی که بیابی دل گم کرده، عراقی؟

خاک در میخانه به غربال فرو بیز
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #138
در بزم قلندران قلاش

بنشین و ش*ر..اب نوش و خوش باش

تا ذوق می و خمار یابی

باید که شوی تو نیز قلاش

در صومعه چند خود پرستی؟

رو باده‌پرست شو چو اوباش

در جام جهان‌نمای می بین

سر دو جهان، ولی مکن فاش

ور خود نظری کنی به ساقی

سرمست شوی ز چشم رعناش

جز نقش نگار هر چه بینی

از لوح ضمیر پاک بخراش

باشد که ببینی، ای عراقی،

در نقش وجود خویش نقاش
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #139
تماشا می‌کند هر دم دلم در باغ رخسارش
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
گهی گل چیند از رویش، گهی شکر ز گفتارش
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #140
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش
سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم
به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش
سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
چون نبات می‌گدازم، همه شب، در آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا