نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 8,339
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #151
در جام جهان نمای اول

شد نقش همه جهان ممثل

خورشید وجود بر جهان تافت

گشت آن همه نقش‌ها مشکل

یک روی و هزار آینه بیش

یک مجمل و این همه مفصل!

بگذر تو ازین قیود مشکل

تا مشکل تو همه شود حل

هست این همه نقش‌ها و اشکال

نقش دومین چشم احول

در نقش دوم اگر ببینی

رخسارهٔ نقشبند اول

معلوم کنی که اوست موجود

یابی همه چیزها مخیل

اشکال عراقی ار نبودی

گشتی همه مشکلات منحل
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #152
ای دیده، بدار ماتم دل

کو در خطری فتاد مشکل

خون شد ز فراق یار و از یار

جز خون جگر دگر چه حاصل؟

عمری بتپید بر در یار

آن خسته جگر، چو مرغ بسمل

چون دید به عاقبت که دلدار

در خانهٔ او نکرد منزل

دل در پی وصل یار جان داد

و آن یار نشد، دریغ، حاصل

بر خاک درش فتاد و جان داد

آن قطرهٔ خون، که خوانیش دل

چون یاور نیست بخت با ما

از بهر چه می‌سرشتمان گل؟

ای کاش که بود ما نبودی!

کز بودن ماست کار باطل

ای یار، مبر ز من به یک بار

پیوسته ازین شکسته مگسل

در بحر فراق تو فتادم

دریاب، مگر فتم به ساحل

مگذار که هم چنین بماند

بیچاره عراقی از تو غافل
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #153
مبند، ای دل، به جز در یار خود دل

امید از هر که داری جمله بگسل

ز منزلگاه دونان رخت بربند

ورای هر دو عالم جوی منزل

برون کن از درون سودای گیتی

ازین سودا به جز سودا چه حاصل؟

منه دل بر چنین محنت سرایی

که هرگز زو نیابی راحت دل

دل از جان و جهان بردار کلی

نخست آنگه قدم زن در مراحل

که راهی بس خطرناک است و تاریک

که کاری سخت دشوار است و مشکل

نمی‌بینی چو روی دوست، باری

حجابی پیش روی خود فروهل

ز شوق او تپان می‌باش پیوست

میان خاک و خون، چون مرغ بسمل

چو روی حق نبینی دیده بر دوز

نباید دید، باری، روی باطل

تو هم بربند بار خود از آنجا

که همراهانت بربستند محمل

قدم بر فرق عالم نه، عراقی،

نمانی تا درینجا پای در گل
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #154
خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل

تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل

هم ز حسن خود پدید آرد بهشت آباد جان

هم به روی خود برآراید نگارستان دل

در سرای دل چو سلطان حقیقت بار داد

صف زدند ارواح عالم گرد شادروان دل

جسم چبود؟ پرده‌ای پرنقش بر درگاه جان

جان چه باشد؟ پرده‌داری بر در جانان دل

عقل هر دم نامه‌ای دیگر نویسد نزد جان

تا بود فرمان نویسی در بر دیوان دل

مرغ همت برتر از فردوس اعلی زان پرد

تا مگر یابد نسیم روضهٔ رضوان دل

حسن بی‌پایان دل گرد جهان ظاهر شود

هر که را چشمی بود باشد چو جان حیران دل

خضر جان گرد سرابستان دل گردد مدام

تا خورد آب حیات از چشمهٔ حیوان دل

سر بر آر از جیب وحدت، تا ببینی آشکار

صدرهٔ نه توی عالم کوته از دامان دل

ظاهر و باطن نگه کن، اول و آخر ببین

تا تو را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #155
اکئوس تلالات بمدام

ام شموس تهللت بغمام

از صفای می و لطافت جام

در هم آمیخت رنگ جام، مدام

همه‌جا م**س.ت و نیست گویی می

یا مدام است و نیست گویی جام

چون هوا رنگ آفتاب گرفت

رخت برگیرد از میانه ظلام

چون شب و روز در هم آمیزند

رنگ و بوی سحر دهند به شام

جام را رنگ و بوی می دادند

تا ز ساقی و می دهد اعلام

رنگ جام ارچه گشت گوناگون

از چه افتاد بر وی این همه نام؟

از دو رنگی ماست این همه رنگ

ورنه یک رنگ بیش نیست مدام

مجلس آراستند صبح دمی

تا صبوحی کنند خاصه و عام

خاص را باده خاصگی دادند

عام را دردیی به رسم عوام

عامه از بوی باده م**س.ت شدند

خاص خود م**س.ت ساقیند مدام

م**س.ت ساقی به رنگ و بو چه کند؟

حاضران را چه کار با پیغام؟

باده‌نوشان، که کار آب کنند،

خاک را تیزتر کنند مسام

جرعه‌ای کان ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #156
از دل و جان عاشق زار توام

کشتهٔ اندوه و تیمار توام

آشتی کن بامن، آزرمم بدار،

من نه مرد جنگ و آزار توام

گر گناهی کرده‌ام بر من مگیر

عفو کن، من خود گرفتار توام

شاید ار یکدم غم کارم خوری

چون که من پیوسته غمخوار توام

حال من می‌پرس گه گاهی به لطف

چون که من رنجور و بیمار توام

چون عراقی نیستم فارغ ز تو

روز و شب جویای دیدار توام
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #157
باز در دام بلا افتاده‌ام

باز در چنگ عنا افتاده‌ام

این همه غم زان سوی من رو نهاد

کز رخ دلبر جدا افتاده‌ام

یاد ناورد آن نگار بی‌وفا

از من بیچاره، تا افتاده‌ام

دست من نگرفت روزی از کرم

تا ز دست او ز پا افتاده‌ام

ننگ می‌دارد ز درویشی من

چون کنم؟ چون بینوا افتاده‌ام

بر درش گر مفلسان را بار نیست

پس من مسکین چرا افتاده‌ام؟

هم نیم نومید از درگاه او

گرچه درویش و گدا افتاده‌ام

عاقبت نیکو شود کارم، چو من

بر سر کوی رجا افتاده‌ام

هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو

بر در لطف خدا افتاده‌ام
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #158
ایندم منم که بیدل و بی‌یار مانده‌ام

در محنت و بلا چه گرفتار مانده‌ام؟

با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم

با اهل مصطبه چه به انکار مانده‌ام؟

در صومعه چو مرد مناجات نیستم

در میکده ز بهر چه هشیار مانده‌ام؟

در کعبه چون که نیست مرا جای، لاجرم

قلاش وار بر در خمار مانده‌ام

ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان

بازم رهان، که با غم و تیمار مانده‌ام

در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من

از کار هر دو عالم بی‌کار مانده‌ام

کاری بکن، که کار عراقی ز دست رفت

در کار او ببین که: چه غمخوار مانده‌ام
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #159
یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام

در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام

یاری دهید، کز در او دور گشته‌ام

رحمی کنید، کز غم او زار مانده‌ام

یاران من ز بادیه آسان گذشته‌اند

من بی‌رفیق در ره دشوار مانده‌ام

در راه باز مانده‌ام، ار یار دیدمی

با او بگفتمی که: من از یار مانده‌ام

دستم بگیر، کز غمت افتاده‌ام ز پای

کارم کنون بساز، که از کار مانده‌ام

وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم

کاندر چه فراق نگونسار مانده‌ام

ور در خور وصال نیم مرهمی فرست

از درد خویشتن، که دل‌افگار مانده‌ام

دردت چو می‌دهد دل بیمار را شفا

من بر امید درد تو بیمار مانده‌ام

بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:

تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده‌ام

مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست

کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #160
ساقی، چو نمی‌دهی شرابم

خونابه بده بجای آبم

خون شد جگرم، ش*ر..اب در ده

تا کی دهی از جگر کبابم؟

دردی غمم مده، که من خود

از درد فراق تو خرابم

از تابش می دلم برافروز

تا روی دل از جهان بتابم

در کیسهٔ من چو نیست نقدی

دانم ندهی ش*ر..اب نابم

چون خاک در توام ، کرم کن

یاد آر به جرعه‌ای شرابم

می ده، که ز هستی عراقی

یک باره مگر خلاص یابم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا