نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار فخرالدین عراقی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 342
  • بازدیدها 8,336
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #161
دل گم شد، ازو نشان نیابم

آن گم شده در جهان نیابم

زان یوسف گم شده به عالم

پیدا و نهان نشان نیابم

تا گوهر شب چراغ گم شد

ره بر در دوستان نیابم

تا بلبل خوشنوای گم شد

بوی گل و بوستان نیابم

تا آب حیات رفت از جوی

عیش خوش جاودان نیابم

سرمایه برفت و سود جویم

زان است که جز زیان نیابم

آن یوسف خویش را چه جویم؟

چون در چه کن فکان نیابم

هم بر در دوست باشد آرام

از خود به جز این گمان نیابم

بر خاک درش چرا ننالم ؟

چاره به جز از فغان نیابم

چون جانش عزیز دارم، آری

دل، کز غم او امان نیابم

تا بر من دلشده بگرید

یک مشفق مهربان نیابم

تا یک نفسی مرا بود یار

یک یار درین زمان نیابم

یاری ده خویشتن درین حال

جز دیدهٔ خون‌فشان نیابم

بر خوان جهان چه می‌نشینم؟

چون لقمه جز استخوان نیابم

بی‌حاصل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #162
دل گم شد، ازو نشان نمی‌یابم

آن گم شده در جهان نمی‌یابم

زان یوسف گم شده به عالم در

پیدا و نهان نشان نمی‌یابم

تا گوهر شب چراغ گم کردم

ره بر در دوستان نمی‌یابم

تا بلبل خوش نوا ز باغم رفت

بوی گل و گلستان نمی‌یابم

تا آب حیات رفت از جویم

عیش خوش جاودان نمی‌یابم

سیر آمدم از حیات خود، زیراک

بی او ز حیات آن نمی‌یابم

سرمایه برفت و سود می‌جویم

زان است که جز زیان نمی‌یابم

آن یوسف خویش را کجا جویم

چون در همه کن فکان نمی‌یابم

هم بر در دوست باشد ار باشد

از خود بجزین گمان نمی‌یابم

بر خاک درش روم بنالم زار

چاره به جز از فغان نمی‌یابم

چون جانش عزیز دارم، ار یابم

دل، کز غم او امان نمی‌یابم

تا بر من دلشده بگرید زار

یک مشفق مهربان نمی‌یابم

تا یک نفسی مرا دهد یاری

یک یار درین زمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #163
هیهات! کزین دیار رفتم

ناکرده وداع یار رفتم

چه سود قرار وصل جانان؟

اکنون که من از قرار رفتم

چون خاک در تو بوسه دادم

با دیدهٔ اشکبار رفتم

بگذاشتم، ای عزیز چون جان،

دل نزد تو یادگار رفتم

زنهار! دل مرا نگه‌دار

چون من ز میان کار رفتم

بردند به اضطرارم، ای دوست،

زین جا نه به اختیار رفتم

غم خواره و مونسم تو بودی

بی‌مونس و غمگسار رفتم

از خلق کریم تو ندیدم

یک عهد چو استوار، رفتم

چون از لب تو نیافتم کام

ناکام به هر دیار رفتم

نایافته مرهمی ز لطفت

دل خسته و جان فگار رفتم

شکرانه بده، که از در تو

چون محنت روزگار رفتم

تو خرم و شاد و کامران باش

کز شهر تو سوکوار رفتم

در قصهٔ درد من نگه کن

بنگر که چگونه زار رفتم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #164
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم

بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی

ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی

مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری

مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند

بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان

دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره

نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق

تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #165
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم

ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم

سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم

بر کف می چون رنگ رخ یار گرفتم

کارم همه با جام می و شاهد و شمع است

ترک دل و دین بهر چنین کار گرفتم

شمعم رخ یار است و شرابم لب دلدار

پیمانه همان لب که به هنجار گرفتم

چشم خوش ساقی دل و دین برد ز دستم

وین فایده زان نرگس بیمار گرفتم

پیوسته چینین می زده و م**س.ت و خرابم

تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم

شیرین لب ساقی چو می و نقل فرو ریخت

بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم

چون م**س.ت شدم خواستم از پای درآمد

حالی سر زلف بت عیار گرفتم

آویختم اندر سر آن زلف پریشان

این شیفتگی بین که دم مار گرفتم

گفتی: کم سودای سر زلف بتان گیر،

چندین چه نصیحت کنی؟ انگار گرفتم

با توبه و تقوی تو ره خلد برین گیر

من با می و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #166
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟

نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟

چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟

من چه کردم که ز وصل تو جدا افتادم؟

جرمم این دان که ز جان دوست‌ترت می‌دارم

از پی دوستی تو به بلا افتادم

حاصلم از غم عشق تو نه جز خون جگر

من بیچاره به عشق تو کجا افتادم؟

پایمردی کن و از روی کرم دستم گیر

که بشد کار من از دست و ز پا افتادم

تا چه کردم، چه گنه بود، چه افتاد، چه شد؟

چه خطا رفت که در رنج و عنا افتادم؟

چند نالم ز عراقی؟ چه کند بیچاره؟

که درین واقعهٔ بد ز قضا افتادم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #167
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم

زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم

درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان

مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم

چو با خود خوش نمی‌باشم، بیا ، تا با تو خوش باشم

چو مهر از خویش ببریدم، بیا، تا با تو پیوندم

نیابی نزد مهجوران، نپرسی حال رنجوران

بیا، زان پیش کز عالم بکلی رخت بربندم

بیا کز عشق روی تو شبی خون جگر خوردم

میزار از من بی‌دل، که سر در پایت افکندم

مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم

بیا، کز آرزوی تو دمی صد بار جان کندم

ز لفظ دلربای تو به یک گفتار خوشنودم

ز وصل جان‌فزای تو به یک دیدار خرسندم

وصالت، ای ز جان خوشتر، بیابم عاقبت روزی

ولی ار زنده بگذارد فراقت روزکی چندم

وطن گاه دل خود را به جز روی تو نگزینم

تماشاگاه جسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #168
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم

از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم

در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا

گفتم به بی‌زبانی، بی گوش هم شنیدم

خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم

طالع شده است، ازان من چون ذره ناپدیدم

باری، دری که هرگز بر کس نشد گشاده

سر ازل مرا داد، از لطف خود، کلیدم

چون محو گشتم از خود همراه من عراقی

بر آشیان وحدت بی‌بال و پر پریدم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #169
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم

در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم

در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق

وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم

دلدار دل افگاران غم‌خوار جگرخواران

یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم

مطلوب دل در هم او یافتم از عالم

مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس

او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم

آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین

فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم

دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها

او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم

هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه

کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن

میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم

در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو

جویای عراقی شو، کو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #170
آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟

وآن دولت از کجا که تو بازآیی از درم؟

می‌خواستم که با تو برآرم دمی به کام

نگذاشت روزگار که گردد میسرم

از عمر من کنون چو نمانده است هم دمی

باری، بیا، که با تو دمی خوش برآورم

جانا، روا مدار که با دیدهٔ پر آب

نایافته مراد ز کوی تو بگذرم

زین گونه سرکشی که تو آغاز کرده‌ای

از دست جور تو نه همانا که جان برم

دست غم تو بس که مرا پایمال کرد

مگذار هجر را که نهد پای بر سرم

با وصل همه بگو که: عراقی از آن ماست

از لطف تو که یاد کند بار دیگرم
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا