روی سایت دلنوشتهٔ یک سبد رؤیا | قاصدک کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
«بوی گل امین الدوله»

من در رؤیاهای خود به دنبال آرامش می‌گردم.

در واقعیت؟ نه. در واقعیت پیدا کردنش کمی دشوار است و من نیز به اندازه‌ی کافی خسته!
خب... چه می‌گفتم؟
آها!
مثلا فارغ از زمزمه‌ی تاریکی
مسیر خانهٔ‌مان را
لُکّه دوان طی بکنم.
به کوچه‌مان برسم و سبز چشمم را نوازش بکند. آخر می‌دانید؟ کوچه‌مان سرسبز است.
از این کوچه‌های قدیمی که از دیوارِ خانه‌های نقلی و آجری، پیچ امین‌ الدوله و شاخه‌های درخت سیب آویزان باشد.
نسیم بهاری را ببینم که میان گل‌ها می‌خرامد. بوی پیچ امین الدوله را به مشامم برساند و من با تمام وجود نفس عمیقی بکشم و...
آه! بوی گل امین الدوله...
بوی سوختن چیزی باعث می‌شود از رؤیا بیرون بیایم، به ناگاه چشمانم را باز کنم و به سمت آشپزخانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
«قلمِ پَر! »

من رؤیاهای عجیبی دارم

رؤیاهایی ساده، کوچک اما "برای من" ارزشمند.
مثلا ممکن است شما رؤیایتان موفق شدن در شغل آینده، داشتن فلان ماشین و... باشد.
نمی‌گویم که من چنین رؤیاهایی ندارم! نه!
شنیده‌اید می‌گویند «طرف زده به سرش!» ؟
احتمالا من هم دچار این حالت شده باشم. کلا دارم به چیزهای چرت و پرتی فکر می‌کنم و به گمانم که این به سخن‌ها و نوشته‌هایم نیز سرایت کرده است!
راستی تا یادم نرفته است...
یکی دیگر از رؤیاهایم این است که

یک قلمِ پَر داشته باشم! از این‌هایی که نوکشان را به دوات می‌زنی و بعد زیر نورِ شمع، روی یک برگ کاهی می‌نویسی و می‌نویسی.
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
«تکرار مکرّر یک چیز»

می‌گوید:

«-‌ بزرگترین رؤیات چیه؟ »
نگاهم را از پروانه‌ای که بال میز‌ند نمیگیرم. در همان حال، لبم را با زبان تر می‌کنم و پاسخ می‌دهم:
«-اینکه یه پروانه باشم.»
بلافاصله می‌پرسد:
«-چرا؟»
پروانه، از بال زدن خسته شد و بر روی یک گل نشست.
اینبار نگاهم را به او می‌دوزم.
«-چون شنیدم پروانه‌ها عمرشون یه روزه.»
صورتش به نشانه‌ی نفهمیدن در هم می‌شود. و من ادامه می‌دهم:
«-تکرارِ مکرّر یک چیزی همیشه خسته کننده و ملال‌آور بوده. حتی اگه اون چیز، خوشایند و خوب باشه. مثل زندگی! »
«
-یعنی تو از زندگیت راضی نیستی؟ خوشبخت نیستی؟»
«
-چرا اتفاقا خیلی خوشبختم. عاشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
«نوشتن، تسکینِ روح است»

در حالی که دستم را زیر چانه‌ام زده بودم و نگاهم به قفسه‌ی کتاب‌ها بود، گفتم:

-به نظرم نوشتن، خودش یک جور قرص آرام‌بخشه! همینکه می‌دونی می‌تونی حرفات رو مستقیم یا غیرمستقیم به کاغذ بزنی و اون سکوت کنه و دَم نزنه خیلی خوبه... تازه نظرهای بی‌جا هم نمیده!
او که مشخص بود گوشش به حرف‌های من نیست، کتابِ در دستش را با حرص روی میز گذاشت و غر زد:
- اونقدر بدم میاد یه کتاب پایان غمگین داشته باشه! ما از مشغله‌ها و ناراحتی‌هامون به کتاب پناه میبریم تا یکم ذهنمون پرت بشه اما این پایان‌های غم‌انگیز بدتر روی روحیه‌امون تاثیر میذاره!
با طمأنینه گفتم:
-اتفاقا من عاشق کتاب‌هایی هستم که پایان غمگین دارند.
کمی مکث کردم و سپس اضافه کردم:
-غمگین نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
«ساعت دو تا پنج بامداد»

- آسمون شب چی داره که یه ساعته از پشت پنجره بهش زل زدی؟!

نگاهم را از ماه پنهان شده در پشت ابر گرفتم و به او نگاه کردم که حالا کنارم ایستاده بود.
بی‌مقدمه پرسیدم:
- تو کدوم رو بیشتر دوست داری؟ شب یا روز؟
سوال بی‌ربطم باعث شد اَبروهایش بالا برود. با این حال پاسخ داد:
-خب... روز! چون از تاریکی دلم می‌گیره.
اینبار نگاهم را به خیابان خلوت و نیمه تاریک دوختم. و گفتم:
-اما من شب رو بیشتر دوست دارم. مخصوصا از ساعت دو شب تا پنج.
خندید و گفت:
- مگه جغدی؟!
آنقدری در افکارم غرق بودم که متوجه حرفش نشدم و ادامه دادم:
- چون توی این ساعت‌ها، اکثر مردم خوابن. خیابون‌ها خلوتن، مغازه‌ها بستن و چراغ‌ها خاموش. نه آلودگی نوری وجود داره و نه آلودگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
«آهنگ، بیکلامش دلنشین‌تر است»

آهنگ‌های بیکلام را دوست دارم.

شما را نمی‌دانم اما من دقیقا وقت‌هایی فکرِ موسیقی گوش دادن به سرم می‌زند که به فکر کردن نیاز داشته باشم. در واقع اگر موسیقی گوش می‌دهم، یعنی با زبان بی‌زبانی به اطرافیانم می‌گویم که «مخاطب در حال فکر کردن می‌باشد. لطفا تنها در صورتی که حرفتان واجب است، خلوتش را به هم بزنید!»
و فکر کردن با سکوت رابطه‌ی تنگاتنگی دارد. یعنی تو نمی‌توانی همزمان هم فکر کنی و هم به حرف‌های انسان‌ها گوش بدهی.
به همین دلیل است که می‌گویم آهنگ‌های بیکلام را دوست دارم. هیچ انسانی در آن سخن نمی‌گوید؛ بلکه این نت‌های موسیقی هستند که ابراز همدردی می‌کنند.
گفته بودم که سرسبزی را دوست دارم؟
یکی دیگر از رؤیاهایم این است که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
«آهای خبردار!»

گاهی اوقات رؤیاپردازی خیلی هم خوب نیست.

رؤیاپردازی باعث می‌شود ما سطح انتظار خود از رویدادهای زندگی را بالا ببریم.
در حالی که این زندگی حقیقی با زندگی رؤیاییمان فرسنگ‌ها فاصله دارد و این باعث یأس و ناامیدی ما می‌شود. شما را نمی‌دانم اما این موضوع درباره‌ی من صدق می‌کند.
نمی‌گویم که هیچ رؤیایی حقیقی نخواهد شد! دارم درباره‌ی شخصِ خود سخن می‌گویم.
من عرضه‌ی بدل کردن رؤیاهایم را به حقیقت ندارم و به نظرم این معضل بزرگی محسوب می‌شود.
حقیقتا فرقی میان خودم و یک درخت که تنها تماشا کردن زندگی از دستش برمی‌آید، نمی‌بینم!
درختی که می‌داند و با چشمان خویش می‌بیند که تبری در حال قطع کردن ریشه‌ی زندگی اوست اما چیزی نمی‌گوید و به تبر اجازه می‌دهد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
«شاید همه چیز، تنها یک خواب باشد!»

" شباهت‌های بین مشاهده رؤیا و مشاهده واقعیت این سؤال را برمی‌انگیزد که چگونه می‌توان بین این دو تفاوت قائل شد. برتراند راسل معتقد بود که «واضحاً امکان دارد که آنچه ما تجربه زندگی در بیداری می‌خوانیم تنها یک کابوس مداوم و غیرمعمول باشد». "
منبع: ویکی‌پدیا

تا به حال فکر کرده‌اید که شاید در حال حاضر در یک خواب عمیق هستیم و این چیز‌هایی که روزانه می‌بینیم و تجربه می‌کنیم_و نامش زندگی است_ یک رؤیا باشد؟ شاید هم یک کابوس؛ و یا چیزی بین این دو حالت!
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
«مرداب»

گاهی برای مُردابی که روزی خیالِ دریا شدن را در سر داشت، «رؤیا بافی» بهترین گزینه برای گذراندن ثانیه‌های تلخ و تکراریِ زندگی‌اش محسوب می‌شود تا زمانی که آفتاب او را بخشکاند و به حیاتش خاتمه دهد.
***
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/6/19
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,240
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
«آرزو یا رؤیا؟»

-یکی از بزرگترین رؤیاهام اینه که یه بار دیگه ببینمش.

- اینکه رؤیا نیست! آرزوئه.
-آرزو به چیزی میگن که تحققش محال و غیرممکن نیست. اما وقتی یه خواسته‌ای داشته باشی که رسیدن بهش محاله، اسمش میشه رؤیا.
***
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا