عاشقانه‌ها عاشقانه‌های شقایق سهندی

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
دفتـــر دلـــم
زیر نوشته های
بـــی حاصلم
ز فراقت پوسیده
ای نفســـــم

بی تو پای بودنــــم
ره گم کرده در میانِ
پرسه های بی هدفم

در میانِ تیــره کوچه هایِ
بی نفس ،تن درختی ست
خشکیده و قامت خمیده

.....قلــــم که نمی خشکد
ز نوشتن گویی نمی داند
.....درد دارد دل مــــن
وقتی که، خط می کشد
....در این دفتر پوسیده

آه از آن زخمی که
..قلـــــم می کشد
داغی به دلِ شقایق​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
در پَسِ هر دلتنگی
یک قلــــــــب
سودای شکفتن دارد
افسوس که در محبسِ تن
چنین خون بار
حسِ تپیدن دارد

پشتِ احساس دلتنگی
شده اسیــــــر
واژه ی فریاد در حنجره
دلتنگی ام را
از مژه گانِ خیسِ پنهانم
می شناسد دیری این پنجره

پشتِ واژه ی دلتنگی
خفته بغضی در گلو
که هر شب برتنم
خواب پیراهنِ سپیدِ زمستان می بیند

دلتنگم و انگار
در اقیانوسِ ژرفِ خیال
جا مانده قلبی
به ابدیتِ یک غروب
در قابِ خاطره​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
هر شب عشق را
دوره می کنم‌ صد بار
با زمزمه ی نامت
شب زنده داری می کنم
هم چون صد سال

چک چک دلتنگی
سقف خانه ام را
آوار کرده بر سرم
دلتنگم اگر ،ملامتم نکن
که من خانه خراب کوی تو
شده ام همچون مرده ای
بعد از هزار سال​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
تو همان سپیدی صبح
بعد از یلدای من بودی
که نوید پایان هجوم شب را
در طلوع سرما دادی

گر چه لایق قلب پاکت نبودم اما
به نور قلبت عادتــــم دادی

چشم براه تو ام اگرچه
ماندگارست سیاهی
زیر سقف خانه ام
که با تمنای تو در این
سیاهی پوسیدن ارزد
به تمام ماندن های پوشالی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
رجعتی می خواهم به درونم
دوباره به همان عمق وجودم
تا ببرم از یاد
تمام افسانه زندگی را

اما می دانم ،می دانم
که یادِ حضور تو حتی،
گر به ازل برگردم
ز روحم پاک نشود

رجعتی می خواهم
تا که زنده شوم به نور عشق
که عشق را اینجا حرمتی نمانده

رجعتی می خواهم به همان جا
که جز عشق هیج ت*جاوز گری
تسخیر نمی کرد قلب ها را

ببین که چگونه این روزها
سقوط می کنم در عمق وجودم
تا که گم کنم خودم را
من که مغروق دریای تو شدم
تو مسیحِ قلبِ من باش و بیا
که رجعتی می خواهم به همان لحظه
که از من و تو جز عشق نبود هیچ

ای که تشنه ام به رود جاری قلبت
بـیـــــا​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
دیوانه گی هم نمی فهمد مرا
شکلِ جنون شده ام این روزها
از رسم و آئینِ نامــــردی ها
در قلبم نهان مانده ســوزها

پیله کرده بر جانم هـراس
هراسِ پروانه بودن بی تو
پروانه ی بی بالم بر خــاک
پرواز را دگر نمی خواهم بی تو

تن به دلتنگی سپرده ام این روزها
که دلم نبودنت را به چــله نشسته
برعکس نفـس می کشم ثانیه ها را
به پایانِ خط رسیده قلبِ شکسته

من نیلوفرِ زیبای مرداب نیستم
که از سیاهیِ مانداب جان بگیرم
رازِ بودنم گره خورده به قلــــبت
که در یادت نباشم ،بی تو میمیرم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
رود زیبـــای من خروشــــان می روی
و من در زنجیـــرهایم غــــرق می شوم
روحـــــم بستر جاری شدنت باد تا ابـــد​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
بی تو زخم می خورم
از این زمینِ پر قفس
از این هوایِ بی نفس،
از خورشیدی که هنوز ،
می تابد بر این عطش

بی تو زخم می خورم
از شهر خاکـستر و دود ،
از خیابان سرما ســـوز ؟
از عابران با سیمِ خاردارِ حضور

این منِ بی تو زخـــم می خورد
روزها از گامهای تکراری در افق دور
این منِ بی تو زخـــم می خورد
از گره های شبانه ی کور
زیر مهــتاب بی فــــروغ

زخم هایم را تجزیه کردم
چیزی از خودم باقی نماند
منی که در مـــن مانده
خود درد است خـــدایا
و چگونه هر غـــــروب ،
این زخــــمِ آبســـتن ،
شـــــب را دوباره
طلوع می کند برایم !​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
نامـدارسـت زلـیـــخـا
به آتشِ حسرت سوختن ،
بیـا به کوچــه ی دلـــم
مراقب چشمانت باش
به وقــتِ تماشــا
ببین در کوچه تنگِ دل
برقِ شعله حسرتِ سوزان

شنــیده ای شاید
که درپی عشق رفت
نورِ چشمانِ زیبایِ زلیخا
چشــمانم امــا کوچه یست
بن بســـت و بارانی
که ابر تنهایی لحظه ای ،
زِ باریـــدن نمی مانــد​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
در سلولِ تنگِ
انفرادی بودم اگر،
بختـــم بلــــند
تا نَدَرَم روح ،
بکوبم دمی شانه
بر دیوار هایِ واقعی

دریغا از دیوارهای
نامرئی زندانم
به نام زندگی
که نتوانم دمی
دردِ روحم کُنم
حواله ی جسم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا