اول به سراغ یهودیها رفتند!
من یهودی نبودم
اعتراضی نکردم...
پس از آن به لهستانیها حمله بردند!
من لهستانی نبودم
و اعتراضی نکردم...
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند!
من لیبرال نبودم
اعتراض نکردم...
سپس نوبت به کمونیستها رسید!
کمونیست نبودم
بنابراین اعتراضی نکردم...
سرانجام به سراغ من آمدند...
هر چه فریاد زدم
کسی نمانده بود که صدایم را بشنود تا اعتراضی کند!
وقتی که چشم بسته
روی طنابی که یک سرش در دست تو بود
بند بازی می کردم...
دریافتم که همیشه در عشق
مسئله اعتماد بوده است
میان چشم های بسته من و
دست های لرزان تو!