• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان نردِ زندگی | فرناز کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع F@rn@z
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 218
  • بازدیدها 11,187
  • کاربران تگ شده هیچ

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #121
لحظه‌ای آرزو کردم که ای کاش او می‌توانست فکر مرا بخواند. ای کاش می‌توانست احساس پُر شوری که از اعماق قلبم در سرم فریاد می‌کشیدم را بشنود. من فقط او را می‌خواستم با تمام خصوصیاتی که داشت. نگاه وحشت‌زده‌ی دیگری به جمع خانواده‌ی خود انداختم و متوجه شدم کمی دیر شده است؛ چون چشم‌های آنها نگاهی نگران داشت. با تکانی از جا برخاستم و نفس عمیقی کشیدم. وقتی برای خارج شدن از سالن قدمی برداشتم تنها صدایی که شنیدم لحن قاطع آقای فرجام بود. که متعاقب آن در انتظار معجزه‌ای قریب الوقوع ایستادم. از احساسم صرف‌نظر کردم نمی‌توانستم خانواده‌ام را به طور کامل نادیده بگیرم. سعی داشتم به طریقی هیجان خود را کنترل کنم. وقتی آقای فرجام درخواست کرد تا من و کیان صحبتی با یکدیگر داشته باشیم، تلاش می‌کردم بر احوال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #122
لبخند حق به جانبش محو شد و نگاه خشمگینش را به من دوخت.
- ساتین تو این کار رو انجام دادی، هم فکر کردی هم تحقیق... اما اگه تو بخوای نه بیاری، خب می‌تونی... به هرحال این فقط یه پیشنهاده و... .
در ادامه‌ی حرف او اضافه کردم:
- خوب، پس مشکل حل شد.
باز هم لحن صدای خش‌دار او شنیده شد که آرام و شمرده بود.
- به نظر می‌رسه که مشکل کوچکی باشه اما من امشب منتظرم ساتین، فقط امشب... حالا می‌تونی خوب فکر کنی.
سپس لبخندی زد که دندان‌های بی‌نقصش نمایان شد. گونه‌ام را لمس نمود و قبل از این‌که واکنشی نشان دهم یا جوابی بگویم به طرف در اتاق رفت و منتظر ایستاد. خواستم جوابی دهم اما او بلافاصله گفت:
- خوب فکر کن، ممکنه الان تصمیم عجولانه‌ای بگیری.
وقتی همراه او نزد بقیه برگشتیم جو سنگینی حاکم شده بود. طوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #123
حالت آتش بس خاصی میان دو خانواده حاکم شده بود. پدر و مادرم فرجام‌ها را تا پشت در بدرقه کردند؛ حال که مسن‌ترین فرد خانواده یعنی پدرم حضور داشت بقیه تمایل چندانی برای بدرقه نشان ندادند. شاهین و سپهر پشت سر عمو شهراد ایستاده بودند و درسا و ستاره هم احوال چندان خوشی نداشتند من هم تنها در سالن ایستاده بودم. کیان اهمیتی به جو حاکم نشان نمی‌داد و آقای فرجام هم در گفتگوی پایانی تأکید کرد که منتظر پاسخ از جانب ما می‌مانند. پدر کمابیش بنا بر دلایلی که برای خودش مهم و تأمل برانگیز بود از این حرف استقبال زیادی نکرد و به سردی پاسخ داد:
- بعد از تحقیق حتماً جواب شما رو می‌دیم.
اما من خیلی ناراحت بودم و کسی به احساسات من توجه نمی‌کرد. با رفتن آن‌ها زمان به سرعت گذشت، ساعت‌ها در اتاقم وقت کشی کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #124
لبخندی زدم و او در پایان ادامه داد:
- خب، معلومه که امشب نمی‌تونم جوابی دریافت کنم.
به او یادآوری کردم:
- بذار امشب فکر کنم... فردا تصمیم می‌گیرم.
- امیدوارم امشب بتونی خوب فکر کنی.
لبخندی پیروزمندانه زدم و از او خداحافظی کردم.
وقتی تماس را قطع کردم متوجه سر و صدایی از بیرون اتاق شدم. به محض باز کردن در اتاق شاهد بحثی جنجالی میان درسا و پدرم بودم. هنوز قبول موقعیت زندگی فعلی پدر برای درسا سخت و دشوار بود. سپهر از خانه بیرون رفته بود و بی‌قراری پریسا هم حسابی درسا را کلافه کرده بود. مشهود بود که وقتی آنها سر و صدا به راه انداخته بودند شاهین بچه‌ها را به اتاق مادر برده بود. بحث میان آن‌ها بالا گرفت. نزدیک‌تر رفتم و کنار درسا ایستادم سپس درحالی که پریسا را از او می‌گرفتم با لحنی محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #125
رو به ستاره کردم و با لحنی آرام و ملتمسانه گفتم:
- ستاره، الان نه خواهش می‌کنم شروع نکن.
- راستش بابا هم باید در جریان باشه، باید بدونه... .
ناله‌ای کردم، سرم را بین دستانم گرفتم و چند نفس عمیق کشیدم تا شاید آرام شوم. این کابوس کی تمام می‌شد؟
با پرسش پدر سرم را بالا گرفتم.
- جریان چیه؟
او با حالتی محتاط منتظر پاسخ ماند.
عمو به مادرم اشاره کرد تا بر روی مبل بنشیند‌، وقتی او نشست عمو نگاهی به جمع انداخت. همه منتظر بودیم ببینیم چه کسی جواب پدر را می‌دهد؟ سرانجام او با گفتن جمله‌ی من و سهیلا تصمیم گرفتیم با همدیگه ازدواج کنیم پاسخ پدر را داد.
مادرم سرخ شد و نگاهش را به زمین دوخت حدس می‌زدم که تنشی ایجاد شده است. این وضعیت برای من صد برابر بدتر از یک کابوس هولناک بود.
مطمئن بودم که پدرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #126
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #127
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #128
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #129
شوکه شده بودم و تلاش می‌کردم به واکنش تند پدر و سکوت آزار دهنده‌ی مادر اهمیتی ندهم. انگار بین خواب و بیداری تقلا می‌کردم؛ شاید هم دچار کابوس شده بودم! بی‌اختیار دلتنگ کیان شده بودم و با احساسی که وجودم را فرا گرفته بود در انزوای خود فرو رفتم. دوست داشتم تنها باشم و نگرانی و دل‌شوره کوبش عصبی شقیقه‌هایم را بیشتر می‌کرد. از این که احساس ضعف می‌کردم به شدت بیزار بودم و از خودم خیلی عصبانی شدم.
وقتی با همان حال پریشان و مضطرب به طرف دانشگاه راه افتادم کیان کنار در آسانسور منتظر ایستاده بود. بدون هیچ کلامی پشت سر من راه افتاد و زمانی که به سمت درب خروجی می‌رفتم او همچنان در سکوت کنار من قدم بر می‌داشت. از سکوتش ناراضی بودم و با لحنی بلاتکلیف گفتم:
- یه حرفی بگو... .
به سردی گفت:
- دلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

F@rn@z

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
371
پسندها
3,954
امتیازها
16,763
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #130
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا