بعضی آدمها
انگار چوب اند …
تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند،
و همه جا را دودآلود میکنند ،
همه جا را تیره و تار میکنند ،
اشک آدم را جاری می کنند ...
ولی بعضیها این طور نیستند ؛
مثل عود اند ...
وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند،
آتش میگیرند،
ولي بوی جوانــمردی و انصاف میدهند ،
و هرگز نامردی نمیکنند ...
این است که می گویند :
«هر کس را میخواهی بشناسی،
در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس.»
دوستت دارم" را من، دلاویزترین شعرِ جهان یافته ام
این گلِ سرخِ من است
دامنی پر کن از این گل که دَهی هدیه به خلق
که بری خانه ی دشمن، که فشانی بر دوست
رازِ خوشبختیِ هر کس به پراکندنِ اوست...
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
ز “عشق بینشان” آمد نشان بینشان اینک
ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان
که آمد این دو رنگ خوش از آن “بیرنگ جان” اینک…
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
گفتم که مجنون میشوم هر بار بدتر گفتی که لیلی میشوم این هم به آن در گفتم که بی تابم نکن طاقت ندارم میسوزد این بی تابیم هم بال و هم پر گفتی که در بی تابیت من هم شریکم یک یک مساوی میشود با من برابر گفتم که زیبایان یکایک بی وفایند گفتی که تهمت میزنی؟الله اکبر گفتم نمیخواهم ببر این عاشقی را گفتی که کفران میکنی بر عشق کافر؟ مجنون شدم لیلی شدی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چند روزی است که با یاد تو عادت کرده ام
خواستم مطرح کنم اما رعایت کرده ام
این اواخر شاپرک جان بد نگاهم کرده ای
کی گناهی کرده ام من کی جنایت کرده ام
فکر کردم شاید این مهر فروزان واقعیست
با تو گفتم راز خود گویا شجاعت کرده ام
خیلی از حال خود احساس تنفر می کنم
با ر ها دل بر د گان را من شفاعت کرده ام
ها له ای از نور آرام از کنارم می گذشت
از حضور گرمش احساس طراوت کرده ام
هیچ می دانی زمستانها به هنگام غروب
از لبانش بوسه های پر حرارت کرده ام
صبر کن امشب هوای قلب من طو فانی است
شعر های شیشه ای را من کتابت کرده ام