صبرِ تلخم گر بر و باری نداد
هرگزم انـدوهِ نومیـدی مباد
پاره پاره از تنِ خود می بُرم
آبی از خونِ دلِ خود میخورم
من درین بازی چه بردم؟باختم!
داشتم لعلِ دلی، انداختم …
باختم، اما همی بُرد من است
بازیی زین دست در خوردِ من است
زندگانی چیست؟ پُر بالا و پست
راست همچون سرگذشتِ یوسف است
از دو پیـراهن بلا آمد پدید
راحت از پیراهنِ سوم رسید
گر چنین خون میرود از گُردهام
دشنهی دشنامِ دشمن خوردهام