فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار فریدون مشیری

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,451
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • مدیرکل
  • #61
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن


بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه مادر داشتن !


#فریدون_مشیری
 
امضا : NASTrr
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #62
می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود


عشق تو بسم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شب‌های بلند قفسم بود


آن بخت گریزنده دمی‌ آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود


دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود


بالله، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود


سیمای مسیحایی‌ اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود


لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #63
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را


شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را


بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست


بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت


شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو


یک شب ستاره‌های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ش*ر..اب


بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #64
همه می‌پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید


روی این آبی آرام بلند
که تو را می‌برد این گونه به ژرفای خیال
چیست که در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام؟
که تو چندین ساعت
مات ومبهوت به آن می‌نگری؟


نه به ابر، نه به آب، نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
من به این جمله نمی‌اندیشم!


به تو می‌اندیشم!


ای سراپا همه خوبی
تک وتنها به تو می‌اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم
تو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!


جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گل‌ها تو بخند
تو بمان با من، تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش


من همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #65
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم


در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من، همه محو تماشای نگاهت


یادم آید: تو به من گفتی:
«از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»


با تو گفتم:«حذر از عشق؟ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم
نتوانم!


روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #66
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه‌های شسته باران خورده پاک


آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید


عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد


خلوت گرم کبوترهای م**س.ت
نرم نرمک می‌رسد اینک بهار


خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها


خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز


خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از ش*ر..اب


خوش به حال آفتاب


ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی به کام


باده رنگین نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست


جامت از آن می که می‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم


ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار


گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #67
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن‌چنان محو که یک دم مژه برهم نزنی


مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم‌زدنی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #68
بر خاک چه نرم می‌خرامی ای مرد!
آن‌گونه که بر کفش تو ننشیند گرد


فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می‌خواهد کرد؟!
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #69
بر ماسه‌ها نوشتم :
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار
بر ماسه‌ها نوشتی :
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکیست
اما به باد بسپار
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا