سلام خسته نباشی رمان درمورد یه دختر و پسره که اسم پسره فکر کنم آرشام باشه دختره رو نمیدونم آرشام میاد خواستگاری دختره و دختره قبول میکنه دختره عاشق رالیه و پسر همسایشون آیهان که تازه باهاش آشنا شده جایی برای رالی سراغ داره اما آرشام هم همون جا میره رالی و دختره خبر نداره بعد هم دیگر و اونجا میبینن یک روز دختره با آرشام مسابقه رالی تو پیست میزاره و دختره برای اینکه برنده بشه ماشین آرشام رو دست کاری میکنه بعد پسره تصادف میکنه و چشماش رو به طور موقت از دست میده دختره می خواد چشمای خودشو بده پسره که فکر کنم مادر و پدر دختره نمیزارن مادر و پدر دختر از قبل از هم طلاق گرفته بودن همین که چشمای پسره خوب میشه دختره خبر نداشته می خواسته خودکشی کنه
لطفا اسمش رو میدونید بگید