• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه دابه | ساناز محمدی کاربر انجمن یک رمان

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
کلیدمو توی قفل در چرخوندم و داخل شدم. مامان مشغول چیدن میز شام بود. با دیدن من صورتش به لبخندی باز شد و گفت:
- چه زود رسیدی
- کارام زود تموم شد گفتم زودتر بیام کمکت
- غذا آمادست دست و صورتتو بشور بیا بشین
همونطور که به سمت اتاقم می‌رفتم بوسه‌ای روی صورتش. نشوندم لباس عوض کردم و دست و صورتمو شستم. از اتاق بیرون اومدم. و درحالی که با حوله صورتمو خشک می‌کردم گفتم:
- جان هنوز نیومده؟
- بهش زنگ زدم عصبانی شد داد و بیداد کرد و بعدم قطع کرد
اخمی کردم و گفتم:
- چشه این پسر بامن رفتارش سرد شده
- نمی‌دونم ترسا می‌ترسم اونم مثل بابات
دستش رو گرفتم و میان حرفش پریدم و گفتم:
- زیاد لوسش کردی مامان نگران نباش بیاد خونه باهاش حرف می‌زنم.
- چیکارش می‌تونم بکنم؟ می‌بینی که از خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ♕萨纳兹♕
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ash;

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
من یه بار نبود پدر رو چشیده بودم و مدت ها طول کشیده بود که...بتونم فراموش کنم و به زندگی عادی برگردم...حال مامان می‌دونستم توان تحمل اینکه اتفاقی واسش بیوفته رو ندارم، حتی نمی‌خواستم به این احتمال فکر کنم صدای چرخش کلید توی قفل به گوشم رسید و در باز شد. سایه‌ای داخل شد که به محض ورود بوی تند سیگار رو تو فضا پخش کرد. هندزفری توی گوشش بود و نیمه مدهوش با اهنگ زمزمه می‌کرد. چراغ رو که روشن کرد با دیدن من که دقیقا رو به روش روی صندلی نشسته بودم وحشت‌زده جیغ خفه‌ای کشید. دست به سینه و خیره بهش زل زدم و گفتم:
- فکر نمی‌کنی واسه برگشت به خونه یکم دیر باشه؟
با بیخیالی گفت:
- ترسوندیم! چرا عین جن توی تاریکی نشستی؟جوابمو ندادی؟
- فکر نمی‌کنم که دیگه نیاز باشه به تو جواب پس بدم
عصبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
- کی بهت گفت بهش دست بزنی
- این رو از کجا کشیدی بهم بگو
پوفی کشید دستش در هوا تاب داد و گفت:
- نمی‌دونم از ذهن همینجوری کشیدمش.
کاغذ رو گرفتم.
- این رو یه لحظه بهم بده بیارمش.
- چیکارش داری
آب دهنم رو قورت دادم و با اضطراب کاغذ را برداشتم لب گزیدم و گفتم:
- می‌خوام از چیزی مطمئن باشم واست میارم.
سمت اتاقم رفتم تمام محتوایات کیفم را بیرون ریختم و کاغذهای سوخته و رنگ رو رفته را برداشتم روی مطالعم گذاشتم و کاغذ جان رو کنار هم چیدم تمام طرح‌هایی که جان کشیده بود درست شبیه کاغذی بود که از پروفسور گرفته بودم. تنم لرزید و روی صندلی نشستم. یعنی جان از کجا آن‌ها را کشیده بود. باید کاغذ رو ترجمه می‌کردم! ناگهان جان داخل اتاق شد و از ترس جیغ کشیدم:
- هیع ترسیدم
- نقاشیم رو بده.
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ash;

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ولی واقعا برای اولین بار حس ترس رو برای لحظه‌ای تجربه کردم و این باعث شد زیادی به کاغذ روی دستم اهمیت بدم و ترجمش کنم! صبح دیرتر از همیشه از خواب پاشدم، اونقدر فکر و خیال داشتم که تا نیمه‌های شب بیدار مونده بودم. همونطور که پشت سرهم خمیازه می‌کشیدم کش و قوسی به بدنم دادم. موهای قهوه‌ایمو پشت سرم جمع کردم و با گیره محکمش کردم. صورتمو توی روشویی شستم و لباس پوشیدم. مامان توی آشپزخونه داشت صبحونه آماده می‌کرد پشت میز نشستم و فنجون قهوه‌امو برداشتم.
- صبح بخیر مامان.
- صبح بخیر. دیرت نشه.
- نه دیر نمیشه نگران نباش.
ظرف پر از پنکیک رو جلوم گذاشت. جان با چشم‌های پف کرده سر میز نشست و زیرلب سلام کرد. پنکیکی رو توی ظرفم گذاشتم و بشقاب رو به نشونه صلح به سمت جان گرفتم. نیم نگاهی بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
- بسه جان داری من رو می‌ترسونی
- من خودم… .
میان حرفش پریدم و گفتم:
- بسه نمی‌خوام چیزی بشنوم
بعد با سرعت سمت اتاقم دویدم.

***
میراندا پشت میزش نشسته بود و درحال جواب دادن به تماسای تلفنی بود. گوشی رو بین گردن و شونه‌اش گرفته و با دست دیگش روی نون تست کره بادوم زمینی می‌مالید. از روی تاسف سری تکون دادم و به سمت میزش رفتم. روی میز نشستم و قبل اینکه گاز اولو به نون بزنه از دستش قاپیدم و توی سطل زباله انداختمش. نگاه ملتمسانه‌اش رو بهم دوخت که با حرکت سر بهش فهموندم قرار نیست کوتاه بیام. تلفن رو که قطع کردگفت:
- اخه چرا؟
- مگه تو قند نداری؟ نمیدونی اینا واست ضرر داره؟ مگه دکترت نگفته نباید شیرینی جات بخوری؟
اخم مصنوعی کرد و گفت:
- نه به دیشب که بهم کیک دادی ببرم خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
سرم را تکان دادم و سمت آزمایشگاه رفتم، باید امروز به هر صورتی باشه کاغذ هارو ترجمه می‌کردم. خدارو شکر کسی داخل آزمایشگاه نبود، در کل کسی این موقع‌ها داخل آزمایشگاه نمی‌شد، حتی پرفسور! خیلی دلم می‌خواست بدونم داخل این کاغذها چه چیزی نوشته بود که جان را آشفته خودش کرده بود، حتی اون عکسایی که جان کشیده بود برام سوال پیش می‌آمد، که از کجا آن‌ها رادیده بود؟ مشغول گشتن کتابا داخل کیفم بودم و یکی از اون‌ها رو که کلفت و رنگ رو رفته بود را برداشتم و روی میز گذاشتم، کتاب عربی و با ترجمه‌اش بود، این تنها کتاب جامع بود که از قاهره به دستم رسیده بود، ذربین را برداشتم و شروع کردم بند بند ترجمه‌اش کنم، بند اول این‌گونه نوشته بود.
- معامله اصلی من با قدرت‌های پنهانی بود. در طول این سفر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- من با نام‌های ارواح خبیث و اجنه و شیاطین آشنا شدم، حتی درمورد قدرت خدایان اختری و نحوه کمک خواستن از آن‌ها در مواقع لزوم نیز اطلاعاتی به دست آوردم. سپس از نام موجودات موحشی که از عالم غیب به زمین میآیند نیز آگاه شدم. موجوداتی که بسیار قبل‌تر از آغاز زمان، نگهبانان معبد دروازه گمشدگان بودند. قدیمی‌ترین آن‌ها را نیز شناختم اما جرات ندارم نام او را در این کتاب بنویسم.
تا اینجا که رسیدم تنم مورمور شد و یکدفعه گر گرفتم، آب دهانم را قورت دادم و دستی رو موهایم کشیدم که یک دفعه با صدای جیغ گوش خراشی در نزدیکی گوش‌هایم جیغ خفیفی کشیدم. ناگهان ویدا داخل شد و سراسیمه کنارم ایستاد:
- چیشده دختر جرا جیغ می‌کشی!
آب دهانم رو قورت دادم و سرم را تکان داد و با اضطراب گفتم:
- صدای جیغی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ♕萨纳兹♕

♕萨纳兹♕

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/8/21
ارسالی‌ها
337
پسندها
1,667
امتیازها
10,133
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
- تسا فرار کن.
کم مانده بود گریم بگیرد و صدای جیغی دوباره من رو به خودش آورد و سمت آزمایشگاه فرار کردم هرکجارو نگاه می‌کردم خون و تن بی‌جان کارکنان بود که روی زمین افتاده بودند. داخل آزمایشگاه شدم و با صدای ویبره گوشیم برداشتم و صدای جان رو شنیدم.
- کجایی تسا؟
یک دفعه گریم گرفت و لرز و ترس گفتم:
- تو موزه هستم
- باشه گریه نکن، فقط بهم گوش بده اونا اومدن دنبال کتابن
با گریه داد زدم:
- اونا کین جان چرا همه خودشون رو می‌کشن
نعره کشید.
- نمی‌تونم پشت تلفن بگم فقط چشمات رو ببند و از موزه خارج شو
- نمی‌تونم جان اصلا می‌دونی داری چی‌ میگی
- می‌تونی خواهر من فقط چشمات رو ببند از اونجا خارج شو به هیچ صدایی گوش نده
با شنیدن صدای بوق گوشیم آه از نهادم بلند شد و سریع هرچی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ♕萨纳兹♕

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا