- تاریخ ثبتنام
- 28/8/18
- ارسالیها
- 8,671
- پسندها
- 37,443
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 36
سطح
36
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
پلکی زدم و چیزی نگفتم. اصرار، فقط نصیحتهای مادر را بیشتر میکرد. دوباره پلکهایم را روی هم قرار دادم و سر به شیشهی ماشین تکیه دادم؛ اما ناگهان با به یاد آوردن گوشیام، به سمتش چرخیدم.
- گوشیم!
ماشین پشت چراغ قرمز ایستاد. همانطور که حواسش به خیابان و چراغ قرمز بود، اشارهای به صندلی عقب کرد.
- تو کیفمه.
سری تکان دادم و تن کوچکم را به سوی عقب کشیدم. کیف چرم مشکیاش که شکل مستطیلی بزرگ بود، روی روکشهای مشکیِ ماشین به خوبی مشخص بود. کیف را برداشتم و به حالت اولیهام بازگشتم. دست بردم داخلش و گوشیام را جست و جو کردم؛ اما خبری از شارژر نبود.
- شارژر رو نیاووردی؟
بیتفاوت، نیم نگاهی حوالهام کرد و با همان میمیک جدیِ صورت، به حرف آمد:
- پیش خالهت هست.
چیزی نگفتم. شاید اگر...
- گوشیم!
ماشین پشت چراغ قرمز ایستاد. همانطور که حواسش به خیابان و چراغ قرمز بود، اشارهای به صندلی عقب کرد.
- تو کیفمه.
سری تکان دادم و تن کوچکم را به سوی عقب کشیدم. کیف چرم مشکیاش که شکل مستطیلی بزرگ بود، روی روکشهای مشکیِ ماشین به خوبی مشخص بود. کیف را برداشتم و به حالت اولیهام بازگشتم. دست بردم داخلش و گوشیام را جست و جو کردم؛ اما خبری از شارژر نبود.
- شارژر رو نیاووردی؟
بیتفاوت، نیم نگاهی حوالهام کرد و با همان میمیک جدیِ صورت، به حرف آمد:
- پیش خالهت هست.
چیزی نگفتم. شاید اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.