- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 925
- پسندها
- 11,717
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #11
بیمقدمه پرسید:
- خب نظر شما چیه؟ بهم فرصت آشنایی میدید؟
دست پیش بردم و به گوشیم چنگ زدم. لحنم خالی از هر احساس بود، بر خلاف متلکهای ناخودآگاهم که تمومی نداشت.
- بهش فکر میکنم.
انگار چی گفتم که ذوق مرگ شد! شمارهش رو بهم گفت تو گوشی سیو کنم و مشغول نوشجان کردن قهوهش شد. بلند شدم و بعد از خداحافظی از کافه بیرون زدم و به سمت ماشینم قدم تند کردم.
***
نگاهم روی گوشی دخیل بسته بود. خون تو رگهای صورتم دوید، انگشتهام دور فرمون حلقه شد و فکم به هم چسبید. آژیر خطر تو وجودم اخطار میداد که نباید خونسرد باشم. داغی نفسم، ریهم رو میسوزوند. چقدر پست بود و به چه جرأتی چنین اجازهای به خودش میداد؟ ماهیت این آدمها برام گنگ بود. من به انسانیتشون شک...
- خب نظر شما چیه؟ بهم فرصت آشنایی میدید؟
دست پیش بردم و به گوشیم چنگ زدم. لحنم خالی از هر احساس بود، بر خلاف متلکهای ناخودآگاهم که تمومی نداشت.
- بهش فکر میکنم.
انگار چی گفتم که ذوق مرگ شد! شمارهش رو بهم گفت تو گوشی سیو کنم و مشغول نوشجان کردن قهوهش شد. بلند شدم و بعد از خداحافظی از کافه بیرون زدم و به سمت ماشینم قدم تند کردم.
***
نگاهم روی گوشی دخیل بسته بود. خون تو رگهای صورتم دوید، انگشتهام دور فرمون حلقه شد و فکم به هم چسبید. آژیر خطر تو وجودم اخطار میداد که نباید خونسرد باشم. داغی نفسم، ریهم رو میسوزوند. چقدر پست بود و به چه جرأتی چنین اجازهای به خودش میداد؟ ماهیت این آدمها برام گنگ بود. من به انسانیتشون شک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش