اینم یاد آور بشم رئیس مافیا حداکثر ۳۰ سالشه و باید دو تا رفیق علاف خل مغزم داشته باشه/=موضوع رمانای مثلا تراژدی تلگرام:
دختره مامانش مرده و از وقتی یادش میاد یه بابا داره که باباعه دخترش رو توی ق*م*ا*ر میبازه. به کی؟ به یه رییس مافیا
یه سوال رییس مافیا شدن همیشه انقدر آسون و مفتی بوده ما داغ بودیم نفهمیدیم؟
حالا اینکه یه آدم سی ساله چجوری یه باند مافیا رو به دست آورده و مدیریت میکنه رو فاکتور بگیریماینم یاد آور بشم رئیس مافیا حداکثر ۳۰ سالشه و باید دو تا رفیق علاف خل مغزم داشته باشه/=
تازه با پسر بده داستان هم که دختر شخصیت اصلی رو می خواد دست به یکی میشن تا پسر اصلیه مال دختره بشه، دختر اصلیه مال پسره..یکم این دختر پسرای عاشقو ول کنید.
من هنوز تو کف اون دخترعمهام که همیشه آرایش غلیظ میکنه.
فکت: اون پاندای عملی و عشوهگر ها ببخشید، دخترعمۀ عاشق پیشه از دختر سادۀ قصه که پسره عاشقشه متنفره.
(پرواز) لایک بدید با دمپایی میام در خونهتون
خیلی تو دلم موند اینو بگم. بروبچ رمانخون اصولاً میرن رمان های طنز میخونن و همش کلکلی و کلیشهای؛ مثل در همسایگی گودزیلا، اشرافزادهی شیطون بلا و... بعد فکر میکنن بهترین رمان عمرشونو خوندن
عزیزم اینا بدترین رمانای عمرتونه!
بعد پا میشن میان که میخوان رمان بنویسن، میبینی یه خلاصهی جدیه، ولی نویسنده تو شروع رمات، از یه کلکل مسخره بین دو شخصیت مهم رمان شروع کرده و کل رمان تو دیالوگهای بیسر و ته و فوقالعاده بیمزه، خلاصه شده.
خواهش میکنم قبل از شروع نویسندگی اثر فاخر بخونین ، من خودم نویسندهی قابلی نیستم، ولی قبل از شروع یه کوچولو آموزش ببینین تا نویسندههای آینده به جای اینکه از دیالوگهای زیاد و مسخره تقلید کنه، از فضاسازی و...
همیشه تو رمانای پلیسی دختره باید قهرمان سناریو باشه
یعنی بخاطر نجات و فداکاری برای پسره به این صورت که، پنج تا تیر تو کتف چپ و راست
دو تا تو روده و کبد
شیش تا هم توی زانو و ساق پا
همچنان به همکارش میگه: چیزیم نیست بریم ساختمون
بابا تو دیگه چی ازت مونده بشررر
بعد بیست و چهار ساعت که با اون همه تیر یه قطره خون از بدنش بیرون نزده همچنان هم با این وضعیتش بمبای ساختمونو خنثی میکنه در حالی که توی یه پارت میگه رشتهش انسانی بوده/= همهی مردم هم از ساختمون بیرون میکنه
ولی آخ! امان از سکانس وارد شدن پسره:
دریایی از خونم روی زمین ریخته بود و رد پای خونیم که از ساختمون بیرون زده بودم روی زمین جاری بود، دیگه دووم نیاوردم و چشمام سیاهی رفت و دیگه...