خون، دو تا متن اومد تو ذهنم.
از چشمان قرمز شدهام به جای اشک خون جاری شده است. به جای ماندنت و در آغوش کشیدنم رفتی و شانههای مرا لرزاندی.
بوی خون و طعم گس مانندش، طعم لزیزی که چشمان مرا قویتر از هر اهریمن دیگر میکند تا ماورای درونشان را ببینم.
یادگاری.