- ارسالیها
- 1,454
- پسندها
- 6,356
- امتیازها
- 25,673
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #11
گری لباسش رو برداشت و سمت حمام رفت و خودش زیر آب گرم رها کرد بعد از دوش مختصری که گرفت از حمام بیرون آمد و هنگامی که سرش را خشک میکرد گفت:
- هر روز میذاره دم در چه بخوام چه نخوام!
- توهم نمیخوای؟
- درسته!
ناتالی با پوزخندی گفت:
- یعنی یه گربه هر روز میاد در اتاقت و روزنامه فردا رو میده؟!
- منم مثل تو اول باور نکردم!
این بار ناتالی با لبخند گفت:
- دنیار پر از اتفاقات عجیب و غریبه، حتماً نباید که چشم داشته باشی ببینی!
گری به ناتالی نگاهی معنادار انداخت و "آره" آرامی زیر لب گفت و بعد از مکث کوتاهی گفت:
- ولی...این اخبار فعلاً کمکی به من نکرده!
ناتالی به دیوار تکیه داد و گفت:
- این خیلی بده و بدتر اینکه گیر تو افتاده!
گری حولهاش رو روی تخت انداخت و گفت:
- آخه چرا من؟ من آدم معمولیم...
- هر روز میذاره دم در چه بخوام چه نخوام!
- توهم نمیخوای؟
- درسته!
ناتالی با پوزخندی گفت:
- یعنی یه گربه هر روز میاد در اتاقت و روزنامه فردا رو میده؟!
- منم مثل تو اول باور نکردم!
این بار ناتالی با لبخند گفت:
- دنیار پر از اتفاقات عجیب و غریبه، حتماً نباید که چشم داشته باشی ببینی!
گری به ناتالی نگاهی معنادار انداخت و "آره" آرامی زیر لب گفت و بعد از مکث کوتاهی گفت:
- ولی...این اخبار فعلاً کمکی به من نکرده!
ناتالی به دیوار تکیه داد و گفت:
- این خیلی بده و بدتر اینکه گیر تو افتاده!
گری حولهاش رو روی تخت انداخت و گفت:
- آخه چرا من؟ من آدم معمولیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر