متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن فردا | Tina کاربر انجمن یک رمان

•[TINA]•

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,454
پسندها
6,356
امتیازها
25,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #11
گری لباسش رو برداشت و سمت حمام رفت و خودش زیر آب گرم رها کرد بعد از دوش مختصری که گرفت از حمام بیرون آمد و هنگامی که سرش را خشک می‌کرد گفت:
- هر روز می‌ذاره دم در چه بخوام چه نخوام!
- توهم نمی‌خوای؟
- درسته!
ناتالی با پوزخندی گفت:
- یعنی یه گربه هر روز میاد در اتاقت و روزنامه فردا رو میده؟!
- منم مثل تو اول باور نکردم!
این بار ناتالی با لبخند گفت:
- دنیار پر از اتفاقات عجیب و غریبه، حتماً نباید که چشم داشته باشی ببینی!
گری به ناتالی نگاهی معنادار انداخت و "آره" آرامی زیر لب گفت و بعد از مکث کوتاهی گفت:
- ولی...این اخبار فعلاً کمکی به من نکرده!
ناتالی به دیوار تکیه داد و گفت:
- این خیلی بده و بدتر این‌که گیر تو افتاده!
گری حوله‌اش رو روی تخت انداخت و گفت:
- آخه چرا من؟ من آدم معمولیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

•[TINA]•

کاربر حرفه‌ای
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,454
پسندها
6,356
امتیازها
25,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #12
- اوه نه...نه نه...ولی این کار من نیست!
ناتالی: ولی می‌تونی به یک نفر هشدار بدی!
هردو سریع از اتاق خارج شدند که جک با دیدن آن‌ها با ذوق و همان‌طور که چشمش دنبال روزنامه بود، گفت:
- هی گری دنبالت می‌گشتم...می‌تونی روزنامه رو...
ناتالی و گری بی اهمیت به جک شروع به بحث کردند
ناتالی: می‌تونی پیش پلیس بری.
- نه من پیش پلیس نمیرم!
***
چیزی نگذشت که هر سه آن‌ها روبه‌روی اداره پلیس بودند. گری کلافه به ناتالی و جک نگاهی انداخت و وارد اداره شد. نگاهی به اطراف انداخت و سمت مرد پشت میز رفت. جک و ناتالی پشت او با فاصله داخل شدند. مرد پشت میز تمرکزش داخل برگه روبه‌رویش بود. گری صدایش را صاف را کرد و گفت:
- اومدم وقوع یه جرمی رو اطلاع بدم.
افسر بدون نگاهی به گری گفت:
- چجور جرمی؟
گری نگاهی به پشت سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا