• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن‌فیکشن راکوئیرن | فاطمه.ع کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ballerina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 321
  • کاربران تگ شده هیچ

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود. نور ملایم خورشید از میان پرده‌های نازک به داخل می‌تابید و ذرات گرد و غبار را در هوا به رقص درمی‌آورد. بوی قهوه تازه و نان تست برشته فضای آشپزخانه را پر کرده بود.
ریوما پشت میز آشپزخانه نشسته بود و با چهره‌ای درهم، مشغول جدا کردن خمیر لوبیا از ته تابه بود. حرکاتش تند و عصبی بود، انگار نه انگار که دیشب خواهر بزرگترش پس از شش ماه دوری به خانه بازگشته‌بود.
سایه ناناکو روی در ورودی آشپزخانه افتاد. موهای بنفش و موج‌دارش را به سبک همیشه پشت گوش انداخته بود. بشقابی از تاماگویاکی دود زده را روی میز گذاشت، صدای گرم و آرامش را شنید.
- رن چان... دیشب شنیدم‌ که برگشتی.
رن سرش را به نشانه تأیید تکان داد و بی‌حرف چنگالش را به سمت املت دراز کرد. پس از چند لقمه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
صدای ممتد بوق کامیونی که مستقیم به طرف‌شان می‌آمد، فضا را شکافت؛ دوچرخه با لاستیک‌های فرسوده‌اش به طرف کامیون منحرف شد، با صدای فلز با فلز به بدنه کامیون برخورد کرد، کامیون ترمز کرد و ایستاد و پیاده شد.
ریوما و رن، با چشمانی وحشت زده به این صحنه تماشا می‌کردند. ‌با ایستادن کامیون هر دو با گام‌های بلندتری به سمت موموشیرو رفتند.
راننده کامیون با صورت برافروخته به موموشیرویی که بر اثر آن تصادف له شده بود، گفت:
- پسر جون! مگه کور مادرزادی؟!
موموشیرو از میان توده‌ای آهن پاره سر بلند کرد و با شیطنت همیشگی‌اش پاسخ داد:
- هی پیرمرد، تو چشمات رو میدادی به من! من که تو خیابون اصلی بودم!
ریوما و رن هر دو به بالای سر مو رسیدند.‌
ریوما با همان خونسردی همیشگی‌اش بطری پونچایی از جیبش در آورد و باز کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
(دفتر مربی ریوزاکی¹، ساعت هشت صبح)
پنجره‌ها رو به صبحی روشن و طلایی گشوده بودند. نور آفتاب، نرم و گرم، روی سطح خراش‌خورده‌ی میز چوبی ریوزاکی پهن شده بود. در آن سکوت سنگین، تنها صدای برخورد منظم توپ‌های تنیس با راکت، مثل تپش‌های قلب زمین، به گوش می‌رسید.
تزوکا² پشت به پنجره ایستاده‌بود؛ قامت صاف، شانه‌های بی‌تحرک، و چشمانی که بی‌احساس به حرکات بازیکنان در زمین خیره مانده‌بودند.
ریوزاکی خودکارش را با ضربه‌ای آرام روی میز گذاشت. گرمکن صورتی‌رنگش هنوز همان بود، و موهایش از همیشه کمی آشفته‌تر. با نگاهی به فهرست تیم، لب گشود:
- این ماه هم باید بچه‌ها رو گروه‌بندی کنیم، ولی یه مورد خاص داریم.
تزوکا نگاهش را از پنجره برگرداند. نامی که در میان لیست با پررنگ‌ترین جوهر نوشته شده بود، بی‌درنگ نظرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ریوما کمی عقب‌تر، زیر درخت افرا لم داده بود به دیوار، بطری پونچایش را باز کرد و جرعه‌ای نوشید.
«خواهر عزیز... هنوز هم مثل یه شاهین به شکار اشتباه‌های دیگران‌اند. اگه می‌دونستی تزوکا چه برنامه‌ای برات داره، احتمالاً همین الان راکتت رو جمع می‌کردی و فرار می‌کردی به آمریکا.
...اما می‌دونم تو فرار نمی‌کنی. چون در عمق وجودت، عاشق چالشی هستی که می‌تونه تو رو خرد کنه.»
کایدو با سر‌بند سبز معروفش روی خط سرویس ایستاده بود، توپ را با خشونتی خاص به زمین کوبید، صدای برخورد توپ با زمین در هوای مرطوب صبحگاهی طنین انداخت، گویی شلاقی بر پوست تر زمین فرود آمده‌بود.
اینویی پشت عینکش، چشمان تحلیل‌گرا داشت؛ دفترچه سبز رنگش از بس ورق خورده بود، ساییده شده بود، زیر نور خورشید برق می‌زد، انگشتان بلندش با حرکتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
لبخند نازکی روی لب‌هایش نشست، انگار مارمولکی که طعمه‌اش را دیده باشد:
- بیا بازی کنیم... می‌خوام بهت نشون بدم اون مار روی پیشونیت چطور می‌شکنه.
«اون موقعی که ریوما و بابا رفته بودن ژاپن، ریوگا اون پشت زمین ایستاده‌بود و می‌خندید: رن، اگه می‌خوای مار شکار کنی، اول باید یاد بگیری چطوری یخ بزنی!»
اینویی که دفترچه‌اش را ورق میزد، با صدای ماشینی وسط پرید:
-‌ یک ست، سرویس اول با... .
رن حرفش را قطع کرد. راکتش را مثل شمشیر سامورایی به جلو گرفت:
-قوانیت رو بذار جیبت. خانوما همیشه مقدم‌ترن.
ابرو‌های کایدو تا خط مو بالا پرید.
رن توپ را در هوا به بالا انداخت، در همان لحظه پاهایش مثل قیچی روی زمین قفل شدند، عضلات ساق پاهایش، مثل فنر فشرده شدند؛ قبل از این‌که توپ به اوج برسد، از جا پرید، راکتش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ballerina

ballerina

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/7/25
ارسالی‌ها
46
پسندها
87
امتیازها
103
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
نگاهش به اینویی افتاد.
در جایگاه داور نشسته‌بود و قلمش بالای دفترچه سبزرنگ، معلق مانده‌بود.
- هی ربات تحلیل‌گر.
صدایش یخ‌زده بود، مثل ترک‌های روی سطح یخ.
- یا امتیاز رو اعلام کن یا دفترچه‌ات رو ببند.
اینویی با وحشت، غریزی عینکش را جابه‌جا کرد.
- پ... پانزده... صفر!
سپس زیرلب زمزمه کرد.
- نه... همچین چیزی تو هیچ آماری نیست.
هوریو پاهایش را بی‌اختیار تکان داد، قدم‌به‌قدم به عقب رفت‌ و وقتی رن برای سرویس بعدی آماده شد، او دوید.
با قدم‌های لرزان دوید؛ دوبار زمین خورد، نفس‌نفس‌زنان خودش را به بهداری رساند.
«چطور یه دختر می‌تونه این‌طوری بازی کنه؟ انگار نه انگار داره تنیس بازی می‌کنه... داره اعدام می‌کنه!
...نمی‌تونم تحمل کنم. اگه یه روز مجبور بشم با اون بازی کنم، ترجیح می‌دم مستقیماً توپ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ballerina

موضوعات مشابه

عقب
بالا