فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن من یک شاهزاده‌ی دورگه هستم | عارفه حمزه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Arefeh.h
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 1,011
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجب ایده چیه؟

  • عالیه

  • باحاله

  • جذابه

  • بد نیست

  • اصلا خوب نیست

  • مزخرفه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #1
1600072712439.png
کد فن فیکشن: 12
ناظر: Farzaneh.Rezvani *~*F. R*~*


نام اثر: من یک شاهزاده‌ی دورگه هستم
نویسنده: عارفه حمزه
ژانر: #علمی_تخیلی
خلاصه: و این‌بار پروفسور اسنیپ... . داستان هری پاتر رو همه خوندیم و شنیدیم. فیلم‌ها و تئاترهای زیادی از روی این داستان ساخته شده. این‌بار داستان سوروس اسنیپ هست. داستان زندگی یک عاشق فداکار. شاید این داستان به نظر تکراری باشه؛ ولی مطمئن هستم محتوای فوق‌العاده جدیدی رو برای خواننده‌ها داره. در زندگی سوروس حقایق پنهانی وجود داره که در این داستان افشا می‌شه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #2
9 ژانویه 1959
آیلین نگاهی به پسرک خود کرد. با آن پوست سفید و موهای مشکی براقش زیبا بود؛ ولی چیزی به اسم مهر محبت مادری در وجود این ساحره‌ی قدرتمند وجود نداشت. کودک را روی زمین گذاشت و رو به توبیاس همسرش گفت:
- خودت یه اسمی براش انتخاب کن!
- من وقت این کارها رو ندارم آیلین. تربیت این بچه به عهده‌ی خودته.
آیلین فرزند را برداشت و از خانه بیرون زد. خانه آن‌ها واقع در بن بست اسپینر بود. پشت این کوچه یک دریاچه و دشت بزرگ قرار داشت. به سمت بازار حرکت کرد و وارد مغازه لباس فروشی شد. رو به فروشنده گفت:
- یه لباس ارزون برای این بچه می‌خوام!
فروشنده برای یافتن لباس رفت. آیلین زیبا رو، منتظر ایستاد. دو مرد کنارش ایستاده بودند و درباره‌ی یک سیارک حرف می‌زدند:
- آره می‌گن تازه کشف شده. سه هزار و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #3
در دلش افسوس خورد که چرا او هیچ هم‌بازی ندارد. هیچ کس حاضر نبود با سوروس بازی کند. او اخلاق خاصی داشت و بچه‌ها از او فراری بودند. همیشه در جمع هم‌سن‌هایش مورد تمسخر و آزار قرار می‌گرفت. از این جهت از آن‌ها دوری می‌کرد. درخت بید بزرگی کنار دریاچه قرار داست. سوروس زیر سایه‌ی درخت خوابید. برگی از روی درخت افتاد و روی سینه‌ی سوروس فرود آمد. سوروس برگ را برداشت. برگ در دستان سوروس شروع به تکان خوردن کرد.
- تو چیکار کردی سوروس؟!
با ترس از جا برخاست. پدرش بود که بالای سرش آمده بود. با ترس به پدر نگاه کرد.
- دوباره برگ رو تکون بده! تو تکونش دادی؟!
آن‌جا بود که پدر سوروس دریافت، او مانند مادرش یک جادوگر ذاتی است. از آن روز سوروس با اصرار پدر کتاب‌های بزرگی درباره‌ی جادوگری می‌خواند و پدرش هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #4
اطراف را نگاه کرد. همه چیز برایش عجیب و جذاب بود. در ذهن سوروس چهارده ساله این‌جا هیجان انگیزترین جای دنیا بود. مغازه‌هایی رنگارنگ پر از اجناس زیبا. رو به لوسیوس گفت:
- ولی من که پول ندارم چیزی بخرم!
لوسیوس خندید و گفت:
- من دارم دنبال بانک گرینکوتز می‌گردم. اونجا همه بچه‌ها حساب دارن و می‌تونن از پول‌هاشون استفاده کنن.
سوروس باز هم برایش عجیب بود. او هیچ گاه پولی نداشته که بخواهد آن را در بانک نگهداری کند؛ ولی از آن رو که شخصیتی کم حرف و درون‌گرا داشت دیگر سوالی نپرسید. رو به رو بانک گرینگوتز ایستادند.
لوسیوس با خوشحالی گفت:
- ببین سوروس این‌جاست!
سوروس به ساختمان بلند و آجری رو به رویش نگاه کرد و تابلوی سر در آن. وارد بانک شدند. موجوداتی با قد کوتاه و گوش‌هایی تیز و کشیده پشت میزها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #5
وارد مغازه‌ای کوچک و تاریک شدند که در سر در آن نوشته بود« مغازه چوبدستی آقای الیوندر». مرد مسن و عجیبی پشت میز ایستاده بود. لوسیوس به سمتش رفت و گفت:
- سلام آقا یه چوب دستی برای دوستم می‌خوام.
عجیب بود که لوسیوس چوب‌دستی نخریده بود.
مرد نگاهی به لوسیوس انداخت و گفت:
- در وجودت استعداد زیادی می‌بینم؛ ولی این ترسو و بزدل بودنت مانع پیشرفتت می‌شه.
اخم‌های لوسیوس در هم رفت. الیوندر از یکی از کمد ها چوب‌دستی مشکی رنگی بیرون آورد که سر آن یک سر اسب نقره‌ای رنگ قرار داشت. گفت:
- این چوبدستی جنسش از چوب درخت نارون قرمز با مغز ریسه قلب اژدهاست. یکی از قدرتمندترین چوب‌دستی‌هاست که می‌تونه قدرت‌های نابود شده رو برگردونه. این درست جفت چوبدستی تو باید باشه.
لوسیوس سکوت کرد شای نمی‌خواست سوروس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #6
هر دو با هم از کوچه دیاگون خارج شدند. لوسیوس گفت:
- بلیطت رو در بیار از جیبت باید بریم سکوی نه و سه چهارم.
سوروس تا به حال چنین سکویی را ر ایستگاه راه آهن ندیده بود. وارد راه آهن شدند. بین سکوی نه و ده مثل بقیه سکوها یک ستون قرار داشت. چرخ دستی‌های خریدشان را هل دادند و رو به روی ستون ایستادند. لوسیوس گفت:
- باید از ستون رد شی! اگه نمی‌تونی بدو این‌جوری راحت تره.
برای سوروس مشکلی نداشت. او تنها دانش آموزی بود که به راحتی از ستون سکو گذشت. در ایستگاه ایستاده بودند که سوروس لی‌لی را دید. به سمتش دوید و دستانش را روی چشمانش گذاشت. لی‌لی گفت:
- تویی سوروس؟
دستانش را برداشت. به یکدیگر نگاه کردند و خندیدند. لوسیوس به سمتشان آمد و مغرورانه گفت:
- ایشون کی هستن؟
- لی‌لی اوانز دوست منه. لی‌لی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #7
سوروس در فکر فرو رفت. دو پسر به داخل کوپه آمدند و مشغول صحبت کردن و خندیدن بودند. به سمت صندلی های رو به روی آن دو رفتند و نشستند. نگاهی به لی لی انداختند. پسر اول که عینک گردی بر چشم داشت رو به لی لی گفت:
- من جیمز پاتر هستم. اسم تو چیه؟
- لی لی اوانز.
پسر دیگر هم ابراز وجود کرد و گفت:
- منم سریوس بلک هستم. من و جیمز دوست‌های صمیمی هم هستیم.
لی لی لبخندی زد. جیمز گفت:
- یه مشنگ‌زاده‌ای آره؟!
حرفش را با طعنه گفت. سوروس با عصبانیت رو به جیمز گفت:
- چه فرقی به حال تو داره؟
جیمز نگاه تمسخرآمیزی به لباس‌های پاره و کهنه سوروس انداخت و گفت:
- پس توام مشنگ‌زاده‌ای!
همراه با سریوس خندیدند و سوروس را مسخره کردند. سوروس فریاد زد:
- من مشنگ‌زاده نیستم. من یه اصیل‌زاده هستم. مادر من آیلین پرنس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #8
قطار در ایستگاه کینزکراس توقف کرد. دانش آموزان پیاده شدند. جمعیت به سمت در ورودی قلعه رفت. زنی تقریبا مسن با چهره‌ای مهربان به سمتشان رفت و آن‌ها را به داخل راهنمایی کرد. دانش آموزان وارد یک سالن اجتماعات بسیار بزرگ شدند که سوروس از بچه‌ها شنید که نام این‌جا سرسرای عمومی هاگوارتز است. همه در سالن منتظر ایستادند. همان زن مسن بالای سکو رفت. چندین نفر دیگر پشت سرش روی صندلی‌هایشان نشسته بودند. زن لب به سخن گشود.
- این‌جا سرسرای عمومی هاگوارتزه. من پروفسور مک گونگال ارشد گروه گریفیندور و معاون مدرسه هاگوارتز هستم. حالا وقت گروهبندیه. یکی یکی اسم‌هاتون رو می‌خونم و میاین این‌جا.
همه دانش آموزها منتظر بودند. مک گونگال نام تک تک دانش آموزان را خواند. هر یک روی صندلی می‌نشستند و کلاه گروهبندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #9
سوروس با ناراحتی به خوابگاهش رفت. وسایلش را گوشه‌ای گذاشت و لب تخت نشست. در فکر فرو رفت. لوسیوس کنارش نشست و گفت:
- چته رفیق؟ چرا ناراحت به نظر میای؟
سوروس آهی کشید و حرفی نزد. لوسیوس مهربان بود؛ ولی سوروس قلبی از جنس یخ داشت که مانع مهربانی‌اش می‌شد.
- مربوط به اون دختره؟
سوروس باز هم سکوت کرد. از جا برخاست و از خوابگاه بیرون زد. در راهروی سرسرای عمومی در حال قدم زدن بود که متوجه شد؛ لی لی درست رو به رویش در حال راه رفتن است. سرعتش را زیاد کرد که به او برسد. در همین حین جیمز و سریوس با شیطنت به سمت لی لی دویدند و سریوس تنه‌ای به لی لی زد. کتاب هایی که در دستش بود روی زمین ریخت. سوروس به سمتش رفت و کتاب ها را از روی زمین برداشت و به لی لی داد. قلب مهربان لی لی این حرکت را نوعی معذرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Arefeh.h

Arefeh.h

گوینده آزمایشی
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,964
پسندها
25,770
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
  • نویسنده موضوع
  • #10
سوروس پشت سر ریموس قدم می‌زد. سریوس او را تحریک کرده بود که ریموس کارهای مخفیانه و عجیبی انجام می‌دهد. ریموس هر شب به تالار شیون آوارگان می‌رفت. تالاری مخفی که در دل بید کتک زن مخفی بود. سوروس همچنان او را تعقیب می‌کرد. به درخت بید کتک زن رسیدند. ریموس چوبدستی‌اش را به سمت بید گرفت و وردی خواند که درخت به خواب رفت. از راهروی کنار درخت وارد تالار شد. سوروس پشت سرش راه افتاد.
وارد تالار شدند. در قلعه هاگوارتز سریوس بلک مشغول صحبت با جیمز پاتر بود:
- سوروس؟ ازش خبر دارم. حتم دارم رفته دنبال ریموس. پسرک فضول ترسو!
جیمز با ترس گفت:
- یعنی چی؟ چرا رفته دنبال ریموس لوپین؟
سریوس با پوزخندی گفت:
- هیچی بهش گفتم ریموس شب‌ها توی تالار یون آوارگان یه کارهای عجیب می‌کنه. منتظرم وحشت رو فردا توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Arefeh.h
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا