• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن من یک شاهزاده‌ی دورگه هستم | عارفه حمزه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Hamzeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 912
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجب ایده چیه؟

  • عالیه

  • باحاله

  • جذابه

  • بد نیست

  • اصلا خوب نیست

  • مزخرفه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
سوروس به ریموس نگاه می‌کرد. ریموس و سریوس هر دو گرگ‌نما بودند ولی ریموس خطرناک‌تر بود. به ماه خونین رنگ نگاه کرد و تغییر شکل داد. به گرگی ترسناک و بزرگ تبدیل شد. سوروس با ترس قدمی به عقب برداشت که پایش به سنگی خورد و صدا داد. ریموس به سمت صدا چرخید و سوروس را دید. سوروس خیلی ترسیده بود. پا به فرار گذاشت و ریموس دنبالش دوید. جیمز که از دور سوروس را در حال فرار دید چوبدستی‌اش را درآورد. وقتی که نزدیک‌تر شدند چوبدستی را به سمت ریموس گرفت و گفت:
- استیوپفای!
ریموس بی‌هوش روی زمین افتاد. جیمز به سمت سوروس رفت و با نگرانی گفت:
- حالت خوبه؟!
سوروس که از جیمز نفرت داشت علاقه‌ای به نگرانی او نداشت. با عصبانیت غرید:
- به تو ربطی نداره!
از غار بیرون زد. جیمز همراهش راه افتاد. از غار که بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
سوروس با دقت به حرف‌های جیمز و سریوس گوش می‌داد.
- جدی میگی؟ من درمورد این اسمش رو نبر خیلی شنیدم. همون که می‌شناسیم!
- دروغم چیه؟! جیمز، پدرم گفت توی محفل ققنوس دارن درموردش تصمیم می‌گیرن. میگن خیلی قدرتمند شده و اومده که همه‌ی اصیل‌زاده‌ها رو دور هم جمع کنه و دنیا رو تسخیر کنه. می‌خواد به دنیای مشنگ‌ها نفوذ کنه!
جیمز با ترس گفت:
- یعنی سراغ ما هم میاد؟!
پیتر پتی گرو با تردید گفت:
- میگن از بین اسلیترین‌ها منتخب‌هایی داره جدا می‌کنه که یه گروه برای خودش بسازه.
نگاه‌شان به سمت سوروس چرخید. شاید فکر می‌کردند وولدمورت سراغ سوروس هم رفته است. سریوس گفت:
- میگن هرکی رو انتخاب کنه نمادش روی دست چپ اون شخص خالکوبی میشه!
فوراً به یک‌دیگر نگاه کردند و به سمت سوروس حمله‌ور شدند. سوروس تقلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سریوس رو به جیمز گفت:
- حتماً یه ریگی به کفششه!
جیمز عینک گردش را بالا داد و گفت:
- سوروس حرف بزن، وگرنه به ضرر خودت تموم میشه!
سوروس دست زیر ردایش برد و چوبدستی‌اش را بیرون آورد. به سمت آن سه گرفت و گفت:
- همین حالا راحتم بزارید!
آنها هم با لجبازی چوبدستی‌هایشان را بیرون آوردند. سوروس با قدرت گفت:
- استیوپفای!
جیمز جاخالی داد و ورد با او برخورد نکرد. آن سه نفر با سوروس در جدال افتادند. آنقدر جنگیدند که در آخر سوروس ورد قدرتمندی خواند و آن سه زخمی روی زمین افتادند. بالای سر جیمز رفت و با نفرت به او نگاه کرد. از جیمز متنفر بود. او همیشه سعی داشت خودش را فرد شجاع و مهربانی نشان دهد. سوروس چوبدستی را به سمتش گرفت. خواست چیزی بگوید که صدای لی‌لی او را متوقف کرد:
- خواهش می‌کنم سوروس! صبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
سوروس نمی‌توانست این قضیه را بپذیرد که لی‌لی با جیمز باشد ولی مجبور بود. او لیاقت لی‌لی را نداشت. شاید در حقیقت جیمز بهتر از او می‌توانست از لی‌لی مراقبت کند. همانطور که نوشیدنی می‌نوشید، لنگان لنگان وارد کافی‌شاپ می‌شد. پشت میز نشست و سفارش نوشیدنی جدیدی داد. در فکر فرو رفته بود و جرعه جرعه از نوشیدنی‌اش می‌خورد. مردی با شنل سیاه وارد کافی‌شاپ شد. همه با تعجب نگاهش کردند. کلاه شنلش را روی صورتش کشیده بود. هیچ کس نمی‌دانست او چه کسی است. مرد به سمت سوروس رفت و کنارش نشست. سوروس بی‌توجه به او در افکارش غرق شد. مرد شنل پوش زیر لب گفت:
- اگه تمام عمرت رو به یک زن فکر کنی، اون‌قدر بی‌خاصیت میشی که با یک مرده فرقی نداری!
سوروس با تعجب به مرد نگاه کرد. صورتش در تاریکی کلاه شنل پیدا نبود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
وولدمورت لشگر مرگخواران را تشکیل داد. دامبلدور هم برای مقابله با او مجلسی به اسم محفل ققنوس تشکیل داد. مکان جلسات این محفل در یک خانه قدیمی در مرکز لندن بود که قبلاً خانه‌ی بلک‌ها به حساب می‌آمد. اعضای آن: الستور مودی(چشم باباقوری)، نیمفادورا تانکس، ریموس لوپیتن، سریوس بلک و خود دامبلدور بودند. آنها در مورد چگونگی مقابله با وولدمورت بحث می‌کردند ولی جیمز ترجیح می‌داد از این محفل دوری، و به همسر باردارش رسیدگی کند. در محفل ققنوس جن خانگی بلک‌ها یعنی کریچر هم حضور داشت. کریچر یک جن بد خلق و بد اخلاق ولی وفادار بود.
الستور مودی که شغل اصلی‌اش کارآگاهی و گیر آوردن فراریان آزکابان بود، مردی باهوش و زیرک به شمار می‌رفت. او یک چشمش را از دست داده و از یک چشم مصنوعی استفاده می‌کرد. ردای چرمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
ریگولوس بیچاره به محض ورود به غار متوجه هجوم روح‌های سرگردان درون غار شد. نتوانست با آنها مقابله کند و توسط روح‌ها کشته شد. کریچر وقتی خبر مرگش را شنید خود را ملامت کرد و این راز را پیش خود نگه داشت. مدت‌ها گذشت و پسر جیمز و لی‌لی به دنیا آمد و نامش را هری گذاشتند. پسری که چشمانش شبیه مادرش و صورتی شبیه به پدر داشت. سوروس از بچه‌دار شدن آنها آگاه شد و خشمش نسبت به جیمز بیشتر شده بود. هنوز هم به وولدمورت وفادار بود. تصمیم داشت از این طریق انتقامش را از زندگی بگیرد. وولدمورت به هر یک از یارانش دستور داد که اطلاعات یکی از خانواده‌های مشنگ‌زاده را برایش بیاورد تا او یکی یکی مشنگ‌زاده‌ها را نابود، و خودش و اصیل‌زادگان را به قدرت برساند. اون می‌خواست بر دورگه‌ها حکومت کند. پیتر پتی گرو هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
دامبلدور گناهانش را نبخشیده بود ولی بعد از اینکه سوروس مکان مخفی شدن مرگ‌خواران را لو داد دامبلدور به او اعتماد کرد. سوروس پشیمان بود از اشتباهاتش. هنوز هم عزادار لی‌لی عزیزش بود. لوسیوس مالفوی دوست صمیمی سوروس بود. سوروس برای جبران محبت‌های لوسیوس او را معرفی نکرد. لوسیوس هم مرگ‌خوار بودنش را مخفی نگه داشت. بلاتریکس لسترنج به زندان افتاد. بقیه مرگ‌خواران یا زندانی و یا اعدام شدند. فقط پیترپتی گرو و پسر قاضی دادگاه ویزگامونت پنهانی جان سالم به در بردند. پسر قاضی را کسی نشناخته بود. پیتر پتی گرو هم برای زنده ماندن خودش را به موش تبدیل کرد و دیگر به حالت انسانی‌اش تبدیل نشد. او هم مانند ریموس و سریوس جانورنما بود ولی از نوعی دیگر و متفاوت!
ویزلی‌ها او را به عنوان حیوان خانگی‌شان بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا