- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #51
صدای شکسته شدن ظرفی توجه همه را به سوی خود جلب کرد. در جستجوی صدا برگشتم که از ته سالن شنیده شد. فراز و عرفان کنار شومینه ایستاده بودند، عرفان خم شد و مشغول جمع کردن خردههای فنجان شکسته شد. فراز سر به زیر و دست به جیب کنارش ایستاده بود. زن عمو از آشپزخانه سرک کشید و پرسید:
- چی بود شکست؟
عرفان با لحنی گرفته پاسخ داد:
- آخ! دستم چُلاق بشه زندایی...زدم جهاز شما رو ناقص کردم، شرمندهام به خدا، ببخشید.
او دوباره پرسید:
- آخه حواست کجاست؟ فدای سرت، حالا مراقب باش دستت نبره.
عرفان صاف ایستاد و درحالی که به طرف آشپزخانه قدم برمیداشت نگاه دقیقی به من انداخت. در جایم جُنبیدم و لبخندی تحویلش دادم اما بر خلاف انتظارم تبسم مرا بیجواب گذاشت و رفت. متعجب شانهای بالا دادم و برگشتم. افسانه داشت...
- چی بود شکست؟
عرفان با لحنی گرفته پاسخ داد:
- آخ! دستم چُلاق بشه زندایی...زدم جهاز شما رو ناقص کردم، شرمندهام به خدا، ببخشید.
او دوباره پرسید:
- آخه حواست کجاست؟ فدای سرت، حالا مراقب باش دستت نبره.
عرفان صاف ایستاد و درحالی که به طرف آشپزخانه قدم برمیداشت نگاه دقیقی به من انداخت. در جایم جُنبیدم و لبخندی تحویلش دادم اما بر خلاف انتظارم تبسم مرا بیجواب گذاشت و رفت. متعجب شانهای بالا دادم و برگشتم. افسانه داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش