- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #31
تمام اینها به این دلیل بود که رابطهی من با پدر و مادرم خیلی صمیمی و دوستانه بود. ما مونس و همدم یکدیگر بودیم و هرگز نمیگفتیم که از دو نسل متفاوت هستیم. از نظر من پدر و مادرم امروزی بودند و دوست داشتم از تجربیات آنها بهره ببرم، از نظر آنها هم من دختری عاقل بودم که همین برای من یک دنیا ارزش داشت.
روز بعد سرحال و شاداب به مؤسسه رفتم. اواخر خرداد ماه بود و با شروع تابستان مؤسسه هم شلوغتر میشد. با دیدن سمیرا لبخندی زدم و جویای احوالش شدم، او نیز متقابلاً جواب مرا داد. سمیرا دختر آرامی بود و زیاد اهل صحبت کردن و حرف زدن نبود، سر و وضعی ساده داشت و همیشه سرش گرم کار خودش بود. میدانستم که با مادر و برادرش زندگی میکند و به طریقی کمک خرج خانواده است. از نظر او من دختری شاد و سرزنده...
روز بعد سرحال و شاداب به مؤسسه رفتم. اواخر خرداد ماه بود و با شروع تابستان مؤسسه هم شلوغتر میشد. با دیدن سمیرا لبخندی زدم و جویای احوالش شدم، او نیز متقابلاً جواب مرا داد. سمیرا دختر آرامی بود و زیاد اهل صحبت کردن و حرف زدن نبود، سر و وضعی ساده داشت و همیشه سرش گرم کار خودش بود. میدانستم که با مادر و برادرش زندگی میکند و به طریقی کمک خرج خانواده است. از نظر او من دختری شاد و سرزنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش