به نام خدا
سکانس1، روز، داخلی، کافهی بین راهی
[ یک کافهی بین راهی است و تعدادی کامیون دار توقف کرده اند تا استراحت کنند، داخل کافه نسبتاً شلوغ است، مردی تقریباً 33 ساله ( علی ) سر یکی از میزها نشسته است و مشغول خوردن ناهار است، مردی که ساکی روی دوش دارد وارد کافه میشود، نگاهی میچرخاند و چون جای خالی برای نشستن نمی یابد به کنار میز علی می آید]
مرد :اجازه هست؟
علی ( سری تکان می دهد ): بفرمایین .
[ مرد یکی از صندلی ها را عقب می کشد و می نشیند، نگاهی به اطراف خود میاندازد ]
مرد: چقدر این کافه شلوغ، غذاهاش چطوره؟
علی : خوبه .
[ مرد سری تکان میدهد و سفارش یک پرس چلو کباب را میدهد ]
***
سکانس 2، روز، خارجی، بیرون همان کافه
[ مرد ناشناس به همراه علی به طرف کامیون علی میروند ]
مرد: خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.