«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار گروهی حرمان|surin و sahar کاربران انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع Surin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 864
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Surin

ویراستار انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
834
پسندها
14,654
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام دل‌آرام دل‌ها

نام مجموعه:
حرمان

شاعران:
s-a-h-a-r s-a-h-a-r
Surin surin


"فرخنده آن امید که حرمان نمی‌شود"
آواره‌ای چو من به خیابان نمی‌شود
درمانده آن سحاب که باران نمی‌شود
معشوقِ برّ، نصیب بیابان نمی‌شود
از یاد و دیده رفت زبانی که بسته ماند
بیچاره آن خموش که طوفان نمی‌شود
هر دم که از درون قفس می‌شود رها
خاکستران مهی‌ست که تابان نمی‌شود
این حافظه رهی‌ست که در قافله گُم است
وامانده آن صراط، که...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Surin

Surin

ویراستار انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
834
پسندها
14,654
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #2
کسی آواز می‌خواند
کمی آن‌سوتر از بیشه
ز تحت گنبد آکنده از سودا
صدای ناله می‌آید
کسی آواز می‌خواند
به چشمانش دو گوی تر
نوایش کم‌تر از چکّ و چک باران
و اشکش همچو آبی آتشین، سوزان
به روی گونه می‌ریزد
کسی آواز می‌خواند
دلش از خانه، کاشانه
از این رَستاق¹ ویرانه
از این نقل و از افسانه
دلش از اجمعین شهر، می‌بُرّد
کسی آواز می‌خواند...


رستاق: روستا، شهر، دهکده
 
آخرین ویرایش
امضا : Surin

s-a-h-a-r

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
435
پسندها
6,973
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • #3

من از تمحید، می‌ترسم
من از تنها شدن در سیل این تردید، می‌ترسم
من از دریای بی طوفان، می‌ترسم
از این رویای بی‌پایان، می‌ترسم
من از یک انتظار زخمی بی‌جان،
کنار تک درخت کاج سرگردان، می‌ترسم
از آن فردای گم گشته،
میان حجم خاموش پریروز‌ها، می‌ترسم
شبیه قلعه‌ایَم ماسه‌ای بر روی قلب خاک؛
من از بانگ قدم های لطیف باد می‌ترسم
صدای ناله های ابری در عمق فضا پیچید
از آن بغض شکسته در گلوی خسته از فریاد می‌ترسم
از این آه و از این افغان، می‌ترسم
من از امید و از حرمان، می‌ترسم
 
امضا : s-a-h-a-r

Surin

ویراستار انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
834
پسندها
14,654
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
آخرین رویت شهر
آخرین قطره‌ی اشک
و منی رفته ز دست
این بلد اما هنوز خاکستری‌ست
در میان تار و پود در هم خاکسترش
یک نفر طبل جفا را سر به سر ضربت زند
دیگری نقاش است
یک قلم در رنگ تاریکیّ شب‌ها دارد
و به رنگ روزگار دل من
چهره‌اش مسبوق¹ است
این همان نقاش بارو*های ماست
حال
قوطی رنگ سفیدش
تار مویم را مزین کرده است
گفتنی نیست دگر
جای جای این بلد از خاطراتم پر شده‌ست
آن طرف، من کودکی گریان ز داغ مادرم
وین طرف
جامانده‌ای از غرّش یک تندرم
عاقبت
آخرین رویت شهر
و منی رفته ز این شهر عجم
این بلد اما هنوز خاکستری‌ست
در میان تار و پود در هم خاکسترش
دختری گریان به سوی کهکشان فارغان ره می‌برد...


*مسبوق: آشنا
*بارو: دیوار
 
آخرین ویرایش
امضا : Surin

s-a-h-a-r

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
435
پسندها
6,973
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • #5
روزگاری‌ست در این شهر شلوغ
ابرها می‌گریند
سازها غمگینند
آه‌ها سنگین‌اند

ساعتی پیش ز آن بام بلند
ناله‌ی «وا اسفا» سر دادم
در همان دم که سفیری برگفت
شعله‌ی شهر! به بادت دادم.

پسِ یک کوچه در این شهر شلوغ
پشت انبوه پریشانی‌ها
پدر مضطربی سیمایش
شده تر زآب دل‌آشوبی‌ها

من از آن بام بلندم دیدم
که پدر چشم به در دوخته بود
سر داخل شدنش بود ولی
دست او پر ز نبودن‌ها بود

گوشه‌ای دیگر از این آبادی
گل سرخی خشکید
و ز پرواز کبوتر فهمید
سمر شهر به فرجام رسید... .​
 
امضا : s-a-h-a-r

Surin

ویراستار انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
834
پسندها
14,654
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
قلب من در راه خود وامانده است
با من است گویا
ولی جا مانده است
از بیابان و ده و دشت و دمن
از سرا و ساحل و کوه و چمن
قلب من با من گذر کرده ولی
یاد او در واقعه جا مانده است
در میان جنگ یاد و قلب من
مردمک‌ها بی‌قراری می‌کنند
لحظه‌ای قرمز ز خشمند لحظه‌ای
ناله کرده، سیل بر پا می‌کنند
یک به یک ره می‌برم از شهر تا شهری دگر
آسمان هرکجا آیا همین رنگ است مگر؟
"کودکان دیوانه‌ام خوانند و پیران ساحرم"
چشم‌پوشی می‌کنم مردم!
وگرنه ساهرم*
نیش نطق مردمان از نیش کژدم بدتر است
دل شکستن از کسی، رسم جهان، سرتاسر است
من توهم می‌برم این قلب تنها مانده است
این منم کز حال رفتم، ورنه قلبم بهتر است

*ساهر: آگاه، بیدار
 
امضا : Surin

s-a-h-a-r

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
435
پسندها
6,973
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • #7
"میان خانه‌ی ویرانه‌ی جوانی من
به هر طرف نگرم جای پای حرمان است"
در این سکوت حزین و مخوف کنج غروب
نفس‌نفس همه‌ی لحظه‌ها به زندان است

به هر دو دست خود آتش زدم به هر چه که بود
کمند خاطره ‌ها از وجود بگسستم
رها شدم ز سرانجام رنجبار وقوف
رها شدم و به کنه جنون بپیوستم

ز هر قدم که به سمت طریق خاموشی‌ست
به سوی اوج تباهی، سقوط می‌سازم
کنون به رسم قدیمِ ادب، رهاوردی
ز جنس آه شبانه به تحفه‌ای سازم

ورای هق‌هق خاموش و اشک پنجره‌ها
هبوطِ نرم وفسرده از آن باران است
جهان رسیده به عمق بطالت و پوچی
به هر طرف نگرم جای پای حرمان است​
 
امضا : s-a-h-a-r

Surin

ویراستار انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
834
پسندها
14,654
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
مرا با خود ببر
ای ناله‌ی بی‌وقفه‌ی باد
مرا زخمی کنم
ای تیشه‌ی خوش‌دست فرهاد
درین ویرانه‌ی خاکستری قلبم نمی‌کوبد
در این شهر فنا
بغضم برای ساعتی حتی نمی‌میرد
مرا دورم کن از این شهر
مرا دورم کن از وادی آمالم
که در این شهر خفته دیگرم راهی نمی‌بینم
همه رویای من رفته
دگر خوابی نمی‌بینم
مرا دورم کن از این‌جا
از این دیوانگی محض
که دیگر جز خرابه
در میان قلب خود
چیزی نمی‌بینم
 
امضا : Surin
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا