متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار فیض کاشانی

  • نویسنده موضوع ღReyhaneღ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 104
  • بازدیدها 1,418
  • کاربران تگ شده هیچ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #71
گرانی از بدرون آید از در جنت
برون روم زدر دیگر ای فلان همت
خیال قرب گرانان دلم گران دارد
چو جای دیدن ایشان و کلفت صحبت
شود زدور چو سنگین عمامهٔ پیدا
نعوذ بالله از این قوم فاقرؤا تبت
بسر ببسته و پیچیده حبلهای مسد
برد زحبلش حمالهٔ الحطب غیرت
عمامهای گران بر سرگران جانان
چو کوه بر سر کوهیست در دل الفت
از آن عمامه سنگین بسر نهد سنگین
که بر زمین بنشاند قرارهٔ کلفت
اگر عمامهٔ سنگین گران بسر ننهند
زجا گیرد و در آید جهان همه وحشت
بمعنی است گران چونکه بر دلست گران
تنش اگر چه سبک باشد از ره صورت
خدا زشر گرانش نگاه میدارد
کسی که خوی کند همچو فیض با خلوت
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #72
قد تجلی جماله جلوات
و تبدی جلاله سطوات
لم یدع فی الصدور من قلب
سلبه للقوب بالحرکات
لم یذر فی الرؤس من عقل
قهره للعقول باللمخات
من رای مرهٔ محاسنه
حار فیها و حام فی الفلوات
ما سهی بالسهام ذو غرو
سببه للعقول بالغمزات
طعمه فی افواد ما احلاه
غمزه بالعیون و الخفیات
فاق حسن المدح قاطبهٔ
حسنه فی لطایف الجلوات
قال لی بالجنان ما تفنع
قلت بعد الوصال ذاهیهات
ذفت ذاک الشراب کیف اسلو
بسراب بقعیه الخطرات
فیض دع ذا و لاتقل شططا
فشراب الکلام ذو سکرات
و توجه حباب قدس الحق
بحضور صفا من الکدرات
کم معادن بدن من الملوک
لقلوب تکاید الخلوات
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #73
یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
از خودم بیگانه کردی عاقبت
در دل من گنج خود کردی نهان
جای در ویرانه کردی عاقبت
سوختی در شمع رویت جان من
چارهٔ پروانه کردی عاقبت
قطرهٔ اشک مرا کردی قبول
قطره را در دانه کردی عاقبت
کردی اندر کلّ موجودات سیر
جان من کاشانه کردی عاقبت
زلف را کردی پریشان خلق را
خان و مان ویرانه کردی عاقبت
مو بمو را جای دلها ساختی
مو بدلها شانه کردی عاقبت
در دهان خلق افکندی مرا
فیض را افسانه کردی عاقبت
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #74
بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت
دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت
تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی
که برم بدیده و سر نه بدامن بجیبت
گل گلشن وفائی همه مهری و وفائی
چه شود که گوش داری بفغان عندلیبت
بنشین دمی به پیشم برهان دمی زخویشم
بحلاوت خطانت بملاحت عتیبت
بنشین دمی و بنشان غمی از دل پریشان
بنوید لطف و احسان که بمردم از تهیبت
بنشین دمی و برخیز بزن آتشی و بکریز
بکجا روی که من دست ندارم از رکیبت
دل من نمی شکیبد زجمال دوست زاهد
تو که طالب بهشتی تو و وعده و شکیبت
من و رو برو و نقدا تو و انتظار فردا
من و صحبت حبیبم تو و نسیه و نصیبت
بدر تو فیض آمد بامید آنکه یابد
زعطای بیشمارت زنوال بی حسیبت
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #75
بکجا روم زدستت بچه سان رهم زشستت
همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت
بکشی بشست خویشم بکشی بدست خویشم
بکش و بکش که جانم بفدای دست و شستت
بمن فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکن
نظری چنانکه دانی بزکوهٔ چشم مستت
بنوازی ار گدائی به تفقد و عطائی
نکنی ازین زبانی نرسد از آن شکستت
نگهی بناز میکن در فتنه باز میکن
بره نظاره بس دل بامید فتنه هستت
کنیم خراب و گوئی زچه اینچین شدستی
زنگاه نیم مستت زدو چشم می پرستت
بسخن حیات بخشی بنگاه جان ستانی
بکن آنچه خواهدت دل چه زنیکوئی گستت
کند آرزو کسی کو سر همتش بلندست
که نهد سری بپایت که شود چه خاک پستت
بدرت شکسته آیم تو نپرسیم که چونی
برهت فتاده نالم تو نگوئیم چه استت
چه شود گر التفاتی بکنی بجانب فیض
سر لطف اگر نداری ره قهر را که بستت
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #76
اگر راه یابم ببوم و برت
سراپا قدم گردم آیم برت
بکویت بیابم اگر رخصتی
ببوبت کنم عیش در کشورت
ندارم شکیب از تو ای جان من
تو آئی برم یا من آیم برت
قدم رنجه فرما بیا بر سرم
بقربان پایت بگرد سرت
وگرنه بده رخصتی بنده را
که سرپای سازم بیایم برت
تو آئی دل و جان نثارت کنم
من آیم شوم خاک ره بر درت
نیم گرچه شایسته صحبتت
ولی هستم از جان و دل چاکرت
جز این آرزو نیست در دل مرا
که پیوسته باشد سرم بر درت
چو فیض از غم عشق گردم غبار
مگر بادم آرد ببوم و برت
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #77
گل بنفشه دمیدن گرفت گرد عذارت
نه چشم بد نگریدن گرفت گرد عذارت
غلط نه این ونه آن دودآه عاشق زارت
بلند گشت و رسیدن گرفت گرد عذارت
نه آنجمال دلاویز بس که داشت حلاوت
سپاه مور چریدن گرفت گرد عذارت
غلط که آهوی چشم توکرد نافه گشائی
نسیم مشک وزیدن گرفت گرد عذارت
نه خال گوشه چشم از نگاه گرم تو گردید
تمام آب و چکیدن گرفت گرد عذارت
غلط که طوطی جان در هوای قند لب تو
قفس شکست و پریدن گرفت گرد عذارت
نه بحر خس بساحل فکند عنبر سارا
مریض دل چو طپیدن گرفت گرد عذارت
که عکس غلط در آینهٔ جمال تو افتاد
زلاله چون نگریدن گرفت گرد عذارت
نه در هوای رخت بود ذرهٔ سان همه دلها
بسوخت چونکه رسیدن گرفت گرد عذارت
غلط که آن مژهای سیاه سایه فکن شد
چو سایه عکس فتیدن گرفت گرد عذارت
غلط که حسن نقابی بروی خویشتن افکند
زشرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #78
گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت
گفتا که چاره آورد این کارها بروزت
گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت
گفتا که کار خامست باید جفا هنوزت
گفتم زسوز هجران آمد مرا بلب جان
گفتا که سازی آخر سربرکند زسوزت
گفتم تموز هجران در من فکند آتش
گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت
گفتم که با سگانت دیریست آشنایم
گفتا بلی ولی من نشناختم هنوزت
گفتم که نیست جایز از عاشقان بریدن
گفتا که ما معافیم از جان لایجوزت
سربسته حیرت افزود آیا چها کند باز
با اهل دانش ای فیض گرحل شود رموزت
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #79
اگر ساغر دهد ساقی ازین دست
بیک پیمانه از خود میتوان رست
حریفانرا چه حاجت با شرابست
اشارتهای ساقی میکند م**س.ت
چه لازم روی از مادر کشیدن
بمژگان هم دل ما می توان خست
به بستن من خوشم تو با شکستن
بنو هر لحظه عهدی میتوان بست
خوشا آن دل که از اغیار ببرید
خوشا آن جان که از جز یار بگسست
خوشا آن دل که با دلدار آمیخت
خوشا آن جان که با جانانه پیوست
خوش آن کو از سر کونین برخواست
بخلوت خانة توحید بنشست
بامید تو افکندند بسیار
نیامد جز مرا این صید در شست
بلندی می تواند کرد بر چرخ
کسی کاو نزد تو چون فیض شد پست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #80
از عتاب تو پناهم خوی تست
وزعقاب تو مفرم سوی تست
از تو هر دم میگریزم سوی تو
بیم من از تو امیدم سوی تست
دیدة دل محو روی تو مدام
قبلة چشم دلم ابروی تست
هستی من از خطاب امر کن
مستی من از لب دلجوی تست
نیست در عالم به جز تو دوستی
هر که دارد دوستی بر بوی تست
محسنانرا تو بر احسان داشتی
هر کجا خوئیست خوش آنخوی تست
حب محبوبان زحبت شمة
حسن خوبان پرتوی از روی تست
چشم خوبان کان دل از جا میبرد
غمزة از نرگس جادوی تست
پس گدا کردی زلطفت پادشاه
فیض مسکین هم گدای کوی تست
نیست از ما غیرنامی اوست خود را دوست دوست
نیست ما را مائی مائی اگر هست اوست اوست
 
امضا : ღReyhaneღ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا