نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار ظهیر فاریابی

  • نویسنده موضوع ღReyhaneღ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 80
  • بازدیدها 1,319
  • کاربران تگ شده هیچ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #21
دل همی خواهد از آن پسته که شکّر گیرد
جان طمع دارد از آن لعل که گوهر گیرد

پسته تنگ تو از بهر علاج دل من
ای بسا ورد شکفته که به شکّر گیرد

روی من از پی طرف کمرت هر لحظه
ای بسا گوهر ناسفته که در زر گیرد

جان من وقت بخور سر مشکین زلفت
از دل و سینه من مجمر و آذر گیرد

سرو تو بر ز سمن دارد و دل می خواهد
که از آن سرو قدت برگ سمن بر گیرد

تن من شد چو رسن زلف تو چنبر،چه شود
که رسن باز دلم گوشه چنبر گیرد؟

دم هر روزه گرمم چو به تو در نگرفت
آه هر صبحی سر دم به تو کی در گیرد ؟

هرکه خواهد که سمن باردهد سرو او را
پای یار چو تو سرو سمنی بر گیرد

در رکاب غم تو دل به مرادی نرسد
گر نه فتراک شهنشاه مظفر گیرد

شیر سرخ آنک اگر دست دهد آهو را
از سر قوت دل پای غضنفر گیرد

چون سکندر شود آن روز که بر تخت شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #22
چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد
غمت به ریختن خونم آستین بر زد

رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند
که ابر قطره باران به یاسمین بر زد

چو پیش روی تو زلفت نقاب پره کشد
امیر زنگ تو گویی به شاه چین بر زد

دلم به مجلس وصلت رسید بار نیافت
بتافت رو و بر ابرو هزار چین بر زد

دمی به وصل تو گفتم که شادمانه شوم
غم فراق تو ناگه سر از زمین بر زد

خلاص جان من از هجر تو یقین شده بود
و لیک دود شک از روزن یقین بر زد

دلم به شیشه آمال خویش سنگ نیاز
زبهر عشق تو دلدار نازنین بر زد

سپاه عشق تو چون بر دلم کمین بگشاد
ثنای صدر معالی بدان کمین بر زد

چو تشنه ای که زند ناگهان به آب زلال
دلم به مدح خداوند مجددین بر زد

محمد بن علی اشعث آنک همت او
سرای پرده به ایوان هفتمین بر زد

بر آستانه او تا فلک نهاد جبین
هزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #23
قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد
رایت اسلام سر کشید به فرقَد

شاه جهان شهریار عالم عادل
خسرو غازی طغانشه بن موید

آنک مرکب کند صواعق قهرش
خاصیت زهر در دماغ طبر زد

وانک نشیند بعون بازوی تیغش
خنجر سوسن به جای تیغ مهند

از فزغ قهر و شدت غضب او
در دل کان پاره های خون معقد

زهره سنگ از نهیب او چو برآمد
گردش چرخش لقب نهاد زمرد

ای به ترقی ورای چار عناصر
جاه تو گسترده چار بالش و مسند

رای تو در یک نظر مشاهده کرده
نقش قضا و قدر ز تخته ابجد

دل که چو درّی ست در هوای تو صافی
از کرمت سرخ روی گشت چو بسد

از دم سرد حسود تو به طبیعت
جرم هوا بفسرد چو صرح مُمَرّد

منشی حکمت نعوذ بالله اگر هیچ
بر ورق حال من کشد قلم رد

روز وجودم چو روزنامه خصمت
گردد از احداث روزگار مسوّد

گر بمثل اره بر سرم نهد ای شاه
گردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #24
چون کوکبه عید به آفاق درآمد
در باغ سعادت گل دولت به برآمد

آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد
وان کار که ایام همی خواست برآمد

آسود جهان از تف خورشید حوادث
چون در کنف عدل شه دادگر آمد

اقبال غلامانه میان بست به خدمت
در بارگه خسرو جمشید فر آمد

فرمان ده شاهان جهان اعظم اتابک
کز صدمت رمحش فلک از پای در آمد

شاهنشه ابوبکر محمد که جهان را
از حضرت او مژده عدل عمر آمد

آن شاه جهان گیر جوانبخت که گردون
در موکب او همچو زمین پی سپر آمد

نام ولقب و کنیت عالیش خرد را
درکام به شیرینی شهد و شکر آمد

بنهاد به پیشش کله کبر و کمر بست
هر شه که سزاوار کلاه و کمر آمد

در طلعت او نور الهی به عیان دید
آنکس که ز انوار خرد بهره ور آمد

ای دوخته عالم را قدر تو قبایی
کورا نهمین طاق فلک آستر آمد

زان سینه تهی کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #25
نقش هر دولت که آن بر هفت منظر یافتند
نظم هر صورت که آن در چار گوهر یافتند

چون مرصع شد بهم فهرست آن مجموع را
در کلاه مر زبان هفت کشور یافتند

داور اعظم اتابک نصرة الدین کز دعاش
گوش هفت اقلیم را از در توانگر یافتند

خسرو عادل ابو بکر محمد کز علو
آفرینش را ز عونش بر سر افسر یافتند

پادشاه بحر و بر کشور گشای خشک و تر
کز محیط فیض او طبع زمین تر یافتند

مُهره گل شد زمین وز روی مِهر آن مهره را
بر بساط امر او نقش مششدر یافتند

آسمان شد شکل گوی و شک مدان کان شکل را
در خم چوگان او گوی مدور یافتند

هرچه شاید گفت کانرا ابتدا یا انتهاست
ز ابتدا تا انتها پیشش مسخر یافتند

ای جهانگیر آفتابی کاسمانت را دو قطر
قطری اندر باختر قطری به خاور یافتند

در حساب طالع تو خسف میزان باد شد
کارتفاع این رصد بالای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #26
هر گز صبا ز زلف تو یک تار نشکند
تا قدر چین و قیمت تاتار نشکند

جز در مثال بردن خطی ز عارضت
نقاش عشق را سر پرگار نشکند

دعوی خوبی تو چو باطل نشد به خط
معلوم شد که رونق گل خار نشکند

در کیش غمزه تو شد انداختن حرام
هر ناوکی که در دل افکار نشکند

بیمار نرگس تو چو مایل به خون ماست
تن در دهیم تا دل بیمار نشکند

نبود دمی که در قدمت از پی نثار
چشم هزار لؤلؤ شهوار نشکند

تو با دل چو سنگ و مرا راه صبر پیش
آنجا چه آبگینه که در بار نشکند

یک بوسه از لب تو به یک جان توان خرید
گر عشق را ز حسن تو بازار نشکند

روزی به لطف در رخم آخر نظر کنی
گر قدر زر از آن کف دربار نشکند

اعنی کف جواد شهنشه که جاه او
از مهر و مه به پایه و مقدار نشکند

ای خسروی که تا ز نهم چرخ نگذرد
کس پیش حضرت تو صف بار نشکند

بی مایه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #27
چه پرتو است که اقبال در جهان افکند؟
چه غلغل است که دولت در آسمان افکند؟

غبار موکب شاه است یا نسیم بهشت؟
که بوی امن و امان در مشام جان افکند؟

همای رایت او سر به سدره در ناورد
عجب که سایه برین تیره آشیان افکند

چه منتی است که بر گردن زمین وزمان
طلوع رایت ورای خدا یگان افکند

سپهر عصمت تایید شاه نصرة دین
که در جهان کف او نام بحر و کان افکند

جهانگشای ابو بکر بن محمد آنک
به تیغ رخنه در ارواح انس و جان افکند

شکوه سایه شمشیر او زبدو وجود
زمانه را تب لرز اندر استخوان افکند

عدو اگر چه یقین می شناخت هستی خود
خیال تیغ شهش باز در گمان افکند

ایا شهی که به یک فتح باب همت تو
جهانیان را در موج آسمان افکند

تویی که عدل تو در چار سوی کون وفساد
ندای عافیت و مژده امان افکند

گشاده دید در امن و عافیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #28
زلف سر مستش چو در مجلس پریشانی کند
جان اگر جان نیندازد گرانجانی کند

عقلها را از پریشان زیستن نبود گریز
اند آن مجلس که زلف او پریشانی کند

تا پریشان نیست بر سوسن همی ساید عبیر
چون پریشان گشت بر گل عنبر افشانی کند

کی روا دارد ز روی عقل اندر کافری
آنچه زلف کافر او با مسلمانی کند؟

از تکبر نرگس جادوی خون آشام او
سوی عاشق یک نظر با صد پشیمانی کند

عشق عالم گیر او چون عالم دل را گرفت
کس نداند تا در آن عالم چه ویرانی کند

ای نگاری کز کمال حسن تو اندر جهان
هر که خواهد تا بیان صنع ربانی کند

بوسه پیش طلعت تو ماه گردونی زند
سجده پیش قامت تو سرو بستانی کند

نا بود زلف تو چون چوگان دل عشاق را
عشق دامنگیر او کوی گریبانی کند

دیده من ابر نیسانیست و رویت گلستان
گلستان را تازه رشح ابر نیسانی کند

کوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #29
نوبت ملکت شها بر هفت گردون می زنند
ملک عالم را به تو فال فریدون می زنند

در ازل دایم زدند و تا ابد خواهند زد
تا نپنداری شها کین نوبت اکنون می زنند

نوبت اول بهنگامی که در طشت افق
تیره شب را جامه پنداری به صابون می زنند

نی غلط گفتم سحرگاهی که نقاشان صبح
نقش تار پرنیان گویی بر اکسون می زنند

وان دوم نوبت نماز شام هنگام غروب
کز شفق گویی هوا را جامه در خون می زنند

وان سوم نوبت بگاه آنک بالای زمین
سایه بان نیلگون بر در مکنون می زنند

نام جویان از شکوه رتبتی کان در شه ست
طبل باز هیبت از بیم شبیخون می زنند

تا زشوق دولتت دانادلان روزگار
طعنه در هر نوبتی صد نوبت افزون می زنند

شد همایون عهد تو عهدی که شاهان جهان
لاف داد و دین از ین عهد همایون می زنند

ربع مسکون از چه معمور آمد؟از جرم زمین
زانک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #30
سپیده دم که صبا مژده بهار دهد
دم هوا مدد نافه تتار دهد

دل مرا که فراموش کرد عهد وصال
نسیم باد صبا بوی زلف یار دهد

ز آب دیده به موجی دراو فتم که به جهد
خیال را سوی بالین من گذار دهد

ز دست ناخوشی آنکس رهاندم کان دم
به دست من می صافی خوشگوار دهد

ز گرم طبعی می باشد ار بدین سره وقت
معاشران را درد سر خمار دهد

کنون چو سر و سهی هر کجا که آزادی ست
عنان لهو و طرف سوی جویبار دهد

به مرغزار نگه کن که هر دمش گویی
زمانه خلعت دیبای سبزکار دهد

هم از کرامت مرغان صبح خیز بود
که خضر حله اخضر به مرغزار دهد

مرا شکوفه خوش آید کز ابتدای بهار
زمانه را به نوی زینت نگار دهد

نه همچو گل که چو در مهد غنچه بنشیند
دو هفته دگر از ناز انتظار دهد

پس از شکوفه چمن جای ار غوان باشد
گل ست گو برود جای خود به خار دهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا