فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار ظهیر فاریابی

  • نویسنده موضوع ღReyhaneღ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 80
  • بازدیدها 1,310
  • کاربران تگ شده هیچ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #31
شرح غم تو لذت شادی به جان دهد
شکر لب تو طعم شکر وادهان دهد

طاوس جان به جلوه درآید زخرمی
گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد

شمعی ست چهره تو که هر شب ز نور خویش
پروانه عطا به مه آسمان دهد

خلقی ز پرتو تو چو پروانه سو ختند
کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد

زلفت به جادوی ببرد هر کجا دلی ست
وانگه به چشم و ابروی نامهربان دهد

هندو ندیده ام که چو ترکان جنگ جوی
هرچه آیدش بدست به تیر و کمان دهد

جز زلف و چهره تو ندیدم که هیچکس
خورشید را زظلمت شب سایه بان دهد

مقبل کسی بود که چو خورشید عارضت
هجرانش تا به سایه زلفت امان دهد

گر در رخم بخندی بر من منه سپاس
کان خاصیت همی رخ چون زعفران دهد

ماییم و آب دیده که سقای کوی دوست
ده مشک از این متاع به یک تای نان دهد

وقت است اگر لب تو به عهد مزوّری
بیمار عشق را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #32
به حلقه ای که سر زلف یار بگشاید
زمانه را و مرا هر دو کار بگشاید

ز دست رفتم و دستم نرفت در زلفش
کزان گره گرهی یادگار بگشاید

چو وصل او در امید در جهان بر بست
چه سود از آنک در انتظار بگشاید ؟

به نا امیدی وصلش امیدوار شدم
که هر چه بسته شود استوار بگشاید

به عمر خویش دمی زنده وان زمان مرده
که من کناره کنم او کنار بگشاید

مرا که صحبت آن تازه گلبن آید یاد
زخار هر مژه صد لاله زار بگشاید

نگر که تیز بدان کرد نوک مژگان را
که خون از ین مژه اشکبار بگشاید

ز خون من چه گشاید و لیک از محنش
بس آب دیده که در هر دیار بگشاید

خزینه خواست زمن کم وجوه یک جو نیست
مگر ز غیب دری کردگار بگشاید

غرض عنایت بخت ست کاندرین سختی
حصول این غرض از شهریار بگشاید

خدایگان سکندر هنر مظفر دین
که سهمش از جگر یخ شرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #33
چون شد از دریای مینا زورق زر ناپدید
آمد از درج زمرد لولو لالا پدید

چون ز لوح لاجوردی میم زرین شد نهان
نون سیمین شد ز روی تخته مینا پدید

گشته تا شد همچو در دریای کحلی زعفران
آمد از دریای نیلی عنبر سارا پدید

چون خم ابرو نمودی بود در معنی هلال
کاید از زیر سیاهی چون ید بیضا پدید

چون هلال از چرخ رو بنمود خندان گشت خلق
عشرتی آمد درین غمخانه دنیا پدید

خلق را پر خنده شد از عید لبها و مرا
بر رخ چون کهربا شد بسد حمرا پدید

بودم از غم با دلی پر آتش و چشمی پر آب
کامد از دور آن نگارین لعبت زیبا پدید

تا درآن لب شکرین ماهی که هر کو را بدید
بر خلاف طبعش آمد بر دلش سودا پدید

بو العجب ماهی که سرو و عرعر و شام و سحر
می کند زان روی و زلف و چهره و بالا پدید

چون بدبدم صورتش در زلف گفتم ای عجب
گنجی آمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #34
سپیده دم که زند ابر خیمه در گلزار
گل از سراچه خلوت رود به صُفه بار

ز اعتدال هوا حکم جانور گیرد
اگر به نوک قلم صورتی کنند نگار

سرود خارکن از عندلیب نیست عجب
که مدتی سرو کارش نبود جز با خار

چه حالت است که مرغان همی زنند نوا؟
چه موجب است که گلها همی کنند نثار؟

هنوز سرو سهی در نیامده ست به رقص
چرا به دست زدن خوش بر آمده ست چنار؟

عروس باغ مگر جلوه می کند امروز
که باد غالیه سای ست و ابر لولو بار

کلیم وار ز شاخ درخت بلبل را
فروغ آتش گل کرد عاشق دیدار

هنوز نا شده سوسن زبند مهد آزاد
دراز کرد زبان چون مسیح در گفتار

چمن هنوز لب از شیر ابر ناشته
چو شاهدان خط سبزش دمید گرد عذار

نهاده نرگس رعنا به خواب مستی سر
هنوز ناشده از چشم او نشان خمار

جهان بدین صفت از خرمی مجلس و شاه
در او چنانک در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #35
در ابتدای کون جهان آفریدگار
بر نام خسرو از پی این عقد نامدار

بر اصل چهار طاق عناصر به پای کرد
نُه پوشش فلک همه از رایش استوار

دیبای خسروانی اخضر برو کشید
وانگه نثار کرد بدو در شاهوار

آوازه ای از ین سخن اندر جهان فتاد
تا از حجاب غیب شد امروز آشکار

آثار دولتی که فلک مدتی مدید
می کرد بر دریچه تقدیرش انتصار

هم مشتری ز لهو بر انداخت طیلسان
هم زهره از نشاط بیفکند گوشوار

یعنی که بخت حجله بلقیس وقت را
آورد بخت پیش سلیمان روزگار

قطب ملوک نصرة دین کز علو قدر
چون آفتاب بر فلک تند شد سوار

سلطان نشان اتابک اعظم که آسمان
سازد زنعل مرکب او تاج افتخار

بو بکر بن محمدبن الدگز که بخت
مانند دایگانش بپرورد در کنار

در ملک زاد اول و با ملک شد بزرگ
وانگاه باز ملک بدو شد بزرگوار

ای خسروی که نوک سنانت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #36
ای جهان را به تیغ داده قرار
کرده شاهان به بندگیت اقرار

شاه آفاق اخستان توی آنک
خواهد از خنجرت اجل زنهار

همتت چون شهاب تیرانداز
حشمتت چون سماک نیزه گذار

ملک را طلعت همایونت
فال مسعود و طالع مختار

بندگانت به وقت کوشش و کین
با حوادث شوند در پیکار

چون عنان ظفر بجنبانند
از زمانه بر آورند غبار

چون رکاب ثبات بفشارند
باز دارند چرخ را ز مدار

برکشد دشمن تو را گردون
لیک برنگذارند از سر دار

طرفه مرغی است تیرت ای خسرو
که پر کر کسان برو هموار

نخورد جز دل عدو طعمه
نکند جز حیات خصم شکار

زلف نصرت گرفته در چنگل
نامه فتح بسته در منقار

مرغ نی ماهیی که هست او را
دست دربار شاه دریابار

باز مانده به سوی شست مَلک
دهن بی زبانش ماهی وار

ماهیی دیده ای که صدمَتِ شست
نرساند به حلق او آزار

من ندانم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #37
چون بر زمین طلیعۀ شب گشت آشکار
آفاق ساخت کسوت عباسیان شعار

پیدا شد از کرانۀ میدان آسمان
شکل هلال چون سر چوگان شهریار

دیدم ز زر پخته برین لوح لاجورد
نونی که گفتیی به قلم کرده شد نگار

روی فلک چو لجّه دریا و ماه نو
مانند کشتیی که ز دریا کند کنار

یا بر مثال ماهی یونس میان آب
آهنگ در کشیدن او کرده از کنار

یا همچو یونس آمده بیرون ز بطن حوت
افتاده بر کنارۀ دریا نحیف و زار

در معرض خلاف جهانی ز مرد و زن
قومیش در نظاره و خلقی در انتظار

من با خرد به حجره خلوت شتافتم
گفتم که ای نتیجه الطاف کردگار

باز این چه نقش بوالعجب و نادرست شکل
کز کارگاه غیب همی گردد آشکار؟

آن شاهد از کجاست که این چرخ شوخ چشم
از گوش او برون کند این نغز گوشوار

گردون ز بازوی که بدزدید این طراز
گیتی ز ساعد که ربوده ست این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #38
ای زسعی تو برافراخته سر
دین یزدان و شرع پیغمبر

مقتدای زمانه صدرالدین
ای کفت مکرمات را مصدر

خجل از گوشه عمامه تو
تاج فغفور و افسر قیصر

نظر حشمتت چو تیر قضا
بر دل روزگار کرده گذر

از دعاهای خیر بر جانت
راه گردون ببسته وقت سحر

قدر تو چرخ را ربوده کلاه
حلم تو کوه را گرفته قلر

تا تو و زان نقد احسانی
بحر و کانرا نماند وزن و خطر

نزد معیار همت عالیت
کم عیارست نقد هفت اختر

گر بسنجد فلک شکوه تو را
بشکند کفه های شمس و قمر

کشش عطف دامن تو فشاند
گرد تشویر بر سر کوثر

وز نسیم شمایل تو نشست
عرق شرم بر رخ عنبر

آب و آتش موافقت جویند
هر کجا دولتت بود داور

تا زتو پشت یافت بالش شرع
فتنه پهلو نهاد بر بستر

گر چه زیر و زبر ندارد چرخ
چرخ زیر است و همّت تو زَبَر

چیست مهر و سپهر با قدرت؟
اخگری در میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #39
کراست زهره که با این دل ز صبر نفور
در افکند سخنی از وداع نیشابور

اگر چه می شنود ناله غراب و لیک
چگونه فهم کند آدمی زبان طیور

ندانم این چه دلیری ست گوییا که غراب
زالف خویش نبودست هیچ شب مهجور

غراب را چه خبر زانک هر شب از غم هجر
چگونه می گذرد حال این دل رنجور

حدیث هجر توان گفت با کسی که بود
چون زلف یار مشوَّش چو چشم او مخمور

نه یک شب از لب لعلش چشیده طعم شکر
نه یک دم از سر زلفش گرفته بوی بخور

گمان من همه این بود پیش ازین کاخر
چنین که دورم ازو از درش نمانم دور

دلم زگیتی چندان حساب کژ برداشت
که راه یافت بدو صد هزار گونه کسور

مگر ز پرده برون اوفتاده ناله من
که می دهد فلکم گوشمال چون طنبور

یکی ز بوالعجبیهای روز و شب اینست
که روز روشن من کرد چون شب دیجور

عجب تر آنک درین غم هنوز دلشادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #40
سپیده دم که شدم محرم سرای سرور
شنیدم آیت « تو بو الی الله » از لب حور

به گوش جان من آمد ندای حضرت قدس
که ای خلاصه تقدیر و زبده مقدور

جهان رباط خراب است بر گذر گه سیل
گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور

بر آستان فنا دل منه که جای دگر
برای نزهت تو بر کشیده اند قصور

مگر تو بی خبری کاندرین مقام تو را
چه دوستان حسودند و دشمنان غیور؟

ببین که چند نشیب و فراز در پیش است
ز آستان عدم تا به پیشگاه نشور

تو را منازل دور و دراز در پیش است
بدین دو روز اقامت چرا شدی مغرور؟

بکوش تا به سلامت به منزلی برسی
که راه سخت مخوف است و منزلت بس دور

تو در میان گروهی غریب مهمانی
چنان مکن که به یکبارگی شوند نفور

نگر که تا شکمت سیر و تنت پوشیده ست
چه مایه جانورند از تو خسته و رنجور

چه بارهاست ز تو بر تن سوام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا