- ارسالیها
- 955
- پسندها
- 4,297
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #21
«چه سخت! هم پاییز باشد؛
هم ابر باشد ،
هم باران باشد !
هم خیابان خیس …
اما نه تو باشی
نه دستی برای فشردن باشد
نه پایی برای قدم زدن باشد
و نه نگاهی برای خیره شدن … !»
فندق خانم که لباسهایش کامل خیس شده بودند و از سر رویش آب میچکید با آشفته حالی گفت:
- من خوبم مادر. میگما! یوسف جان از امانتمون خوب مواظبت کن و سالم به مقصد برسون مادر. جون تو و جون این بچه. دیگه سفارش نمیکنم ها یوسف! مراقبش باش.
یوسف دستی به موهای فرفریاش کشید که که زیر تیر چراغ برق، حسابی مثل الماسی در تاریکی شب میدرخشیدند. معلوم بود حسابی با موهایش حال میکرد ودوستشان داشت چون شدیداً به آنها رسیده بود و قشنگ ژل و واکس مو به آنها زده بود تا حسابی برق بزنند. نیم نگاهی به اطراف کرد و گفت:
- باشه ننه. برو...
هم ابر باشد ،
هم باران باشد !
هم خیابان خیس …
اما نه تو باشی
نه دستی برای فشردن باشد
نه پایی برای قدم زدن باشد
و نه نگاهی برای خیره شدن … !»
فندق خانم که لباسهایش کامل خیس شده بودند و از سر رویش آب میچکید با آشفته حالی گفت:
- من خوبم مادر. میگما! یوسف جان از امانتمون خوب مواظبت کن و سالم به مقصد برسون مادر. جون تو و جون این بچه. دیگه سفارش نمیکنم ها یوسف! مراقبش باش.
یوسف دستی به موهای فرفریاش کشید که که زیر تیر چراغ برق، حسابی مثل الماسی در تاریکی شب میدرخشیدند. معلوم بود حسابی با موهایش حال میکرد ودوستشان داشت چون شدیداً به آنها رسیده بود و قشنگ ژل و واکس مو به آنها زده بود تا حسابی برق بزنند. نیم نگاهی به اطراف کرد و گفت:
- باشه ننه. برو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش