- تاریخ ثبتنام
- 14/2/18
- ارسالیها
- 1,013
- پسندها
- 4,429
- امتیازها
- 19,173
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #281
کمیل دستی به صورتش کشید و با صدایی که سعی در آرام نگه داشتنش میکرد گفت:
- کجا برم مامان؟! من که از اینجور چیزها سردر نمیارم. حرفهایی میزنی ها!
مهری خانم همانطور که یقهی پالتویش را درست میکرد گفت:
- این همه مزون اینجا هست مادر. کاری نداره که شلوغش کردی. این طبقه مخصوص لباس عقد و عروسیه. برید مزونهای دیگه رو هم نگاه کنید. شاید از یکیش خوشش اومد و انتخاب کرد. فقط کمیل مادر... یادت نره ها... بهش یادآوری کن که مجلسمون مختلط هست. یه لباس پوشیده و با اصالت که در شان خونوادمون باشه انتخاب کنه ها وگرنه بابات رو که میشناسی! علم شنگه به پا میکنه.
کمیل سرش را تکان داد و گفت:
- باشه مامان باشه. هر چی تو بگی. عجب گیری افتادیم ها اح!
مهری خانم خیلی آرام خندید و گفت:
- میمون هر چی...
- کجا برم مامان؟! من که از اینجور چیزها سردر نمیارم. حرفهایی میزنی ها!
مهری خانم همانطور که یقهی پالتویش را درست میکرد گفت:
- این همه مزون اینجا هست مادر. کاری نداره که شلوغش کردی. این طبقه مخصوص لباس عقد و عروسیه. برید مزونهای دیگه رو هم نگاه کنید. شاید از یکیش خوشش اومد و انتخاب کرد. فقط کمیل مادر... یادت نره ها... بهش یادآوری کن که مجلسمون مختلط هست. یه لباس پوشیده و با اصالت که در شان خونوادمون باشه انتخاب کنه ها وگرنه بابات رو که میشناسی! علم شنگه به پا میکنه.
کمیل سرش را تکان داد و گفت:
- باشه مامان باشه. هر چی تو بگی. عجب گیری افتادیم ها اح!
مهری خانم خیلی آرام خندید و گفت:
- میمون هر چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.