اردوی گردش در جنگل ممنوعه|ایفای نقش

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

anna19

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/6/19
ارسالی‌ها
253
پسندها
2,055
امتیازها
11,933
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
0
 
  • محروم
  • #41
نیمفادورا تانکس :

داشتم لایوی که بچها گرفتنو نگاه میکردم که یهو چیزی خیلی سنگینی روم شیرجه زو و له شدم .
نمیتونستم تکون بخورم خیلی درد داشتم فک کنم جاییم شکسته فقط میتونستم داد بزنم و کمک بخوام احساس کردم بلند شد خیلی بدنم درد داشت نمیتونستم ببینم چی شده فقط صدای داد و هوار بچها رو میشنیدم.
بعد چند لحظه که واسه من مثل چند قرن گذشت آلیشیا رو دیدم که میخواست بلندم کنه ولی نتونست ،با طلسم استخوان های شکستمو ترمیم کرد و بلندم کرد .
نگاه قدر دانی بهش کردم و گفتم : خیلی ممنون.
اونم لبخندی زیبایی زد و گفت : خواهش میکنم .
به اطراف نگاه کردم و اون عنکبوت بزرگو دیدم واو اونکه خیلی کوچیک بود ، مطمین بودم شخصی با طلسم بزرگش کرده و ازش خواسته منو له...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : anna19

talaved

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
19/4/20
ارسالی‌ها
138
پسندها
5,594
امتیازها
20,913
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • #42
لی لی اوانز:
از صبح تو این جنگل بودیم و هر ساعتم یه اتفاق میافتاد
دیگه اعصابم خورد شده بود دلم میخواست سرم بزنم تو دیوار.
یکی نیست به این بچه ها بگه خب چرا کاری میکنید ‌که بخواید اینجوری تو هچل بیفتید :461:
بلاخره از شر اون ماده راحت شدیم بچه ها راه افتادن که منم عین جوجه اردک زشت افتادم دنبالشون تا مبادا که دوباره دست از پا خطا کنن
که توجهم به هری جلب شد
که دست به دست معشوق قد میزدن:p3o-45:
چه عجبی آقارو رویت کردیم
از صبح معلوم نبود این هری گور به گور شده کجا بود:131:
که همه از طرفش حرف میزدن اِلا خودش دقیقا مثل گلابی
اصلا خوب شد که شد گلابی
این دیگه به اخلاقش هم میخوره:blahblah:
ولی دلم براش سوخت
حتما اون پایین تنه‌ی گنده اذیتش میکرد
برا همین رفتم پیشش یه پس کله ای بهش زدم که گفت:
اِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : talaved

Zarlasht A

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #43
نیمفادورا تانکس :

برگشتم که دیدم یه گلابی نه نه وایستا اون که هریه :/ با سوزان که پشتش قایم شده.
خیلی ریلکس ولی با ذوقی که قبلا داشتم نزدیک شون شدمو گفتم :
- اینجا چیکار میکنید عزیزانم.
سوزان از پشت هری بیرون اومدو با ذوق گفت : دنبالت اومدیم نیمفادورا جون.
خندم گرفته بود گفتم : اینکه معلومه .
به طرف هری رفتمو طلسمشو باطل کردم که به حالت اولش برگشت و با هیجان گفت : دمت گرم نیمی ، ممنون.
- خواهش میکنم کاری نکردم و چشمکی زدم.
یهو یاد تک شاخم افتادم و با ذوق بچگونه گفتم :
- سوزان، هری من یه تک شاخ پیدا کردم .
نزدیک تک شاخ رفتیم و سوزان گفت :
- خیلی نانازه و هری هم با سر تایید کرد.
- با خر...وای نه تک شاخ سواری چطورید و منتظر جوابشون نموندم و به طرف تک شاخ رفتم ،آروم آروم نازش کردم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zarlasht A

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #44
"دلفی ریدل"
داشتم فکر می‌کردم که آلیشا و سیریوس، اینجا چه غلطی می‌کنن؟! :blinksmiley: :blinksmiley: :blinksmiley:حال کنید ادب و احترام رو:biggrin:
همین‌طوری تو فکر بودم که آلیشا دویید سمتم و داد زد:
- دلفی بپااااا!
و بعد با یه حرکت مونگولایی من و خودش و پرت کرد:wacko:
بچم عقلش کمه:wacko2:
وقتی بلند شدم دیدم نههههههههههههههههههههههههههههههههههههه:weirdsmiley:
یه دونه از اون عنکبوت کله خرا که آدم و می‌خورن بود و می‌خواست من و یه لقمه چپ بکنه:yeah::yeah::yeah:
بعله بعله:sisi2::sisi2::sisi2:
و از شانس خوشگلمون اسنیپ و بابایی ما رو دیدن:cautious:
دیگه پخ پخ شدیم رفت:hanghead:
از اون جایی که غرور عزیزم نمی‌ذاره یه ممنونی چیزی بگم هیچی نگفتم و من و پروتی دست در دست هم، رفتیم پیش بابایی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^MiushaW.GM

*Rozhina*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/6/20
ارسالی‌ها
189
پسندها
3,936
امتیازها
16,633
مدال‌ها
11
سطح
11
 
  • #45
"دلفی ریدل"
داشتم فکر می‌کردم که آلیشا و سیریوس، اینجا چه غلطی می‌کنن؟! :blinksmiley: :blinksmiley: :blinksmiley:حال کنید ادب و احترام رو:biggrin:
همین‌طوری تو فکر بودم که آلیشا دویید سمتم و داد زد:
- دلفی بپااااا!
و بعد با یه حرکت مونگولایی من و خودش و پرت کرد:wacko:
بچم عقلش کمه:wacko2:
وقتی بلند شدم دیدم نههههههههههههههههههههههههههههههههههههه:weirdsmiley:
یه دونه از اون عنکبوت کله خرا که آدم و می‌خورن بود و می‌خواست من و یه لقمه چپ بکنه:yeah::yeah::yeah:
بعله بعله:sisi2::sisi2::sisi2:
و از شانس خوشگلمون اسنیپ و بابایی ما رو دیدن:cautious:
دیگه پخ پخ شدیم رفت:hanghead:
از اون جایی که غرور عزیزم نمی‌ذاره یه ممنونی چیزی بگم هیچی نگفتم...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Rozhina*

fateme donya

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
44
پسندها
707
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #46
"رز زلر"
همه‌ی افراد گروه جلو افتاده بودند و من تنها قدم برمی‌داشتم. چه روز پرماجرایی بود. پر از بدی و خوبی!
اما حالا بعد از این همه اتفاق دلم فقط اتاقم را می‌خواست و کمی تنها باشم. نمیفادورا Zarlasht A Zaroo که نبود پس کسی متوجه ی عدم حظورم نمیشد دلم می‌خواهد به کلبه‌ی جادویی وسط جنگل بروم. به سمت کلبه حرکت کردم. به کلبه که رسیدم روون ویزلی را دیدم که تنهایی جلوی کلبه نشسته بود. ابتدا قصد کردم که بازگردم اما بعد از آن فکر کردم شاید کمکی از دستم برآید. جلو رفتم و گفتم:
- روون، چیزی شده؟ چرا تنهایی؟ ام...هرمیون کجاست؟
- مگه تا وقتی اون دوستای مزخرفش دورشن منو یادش میاد.
اوه، پس این علت ناراحتیش بود!
- خب، شاید بهتر بود بهش می‌گفتی یادت باشه این یه اردوِ و می‌خوایم خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #47
«هلگا هافلپاف»
کنارِ وولدمورت وایسادم و به بچه های گروه گفتم:
- می‌شه یکم سریع‌تر راه بیاین؟ اِ.
وولدمورت مشت نسبتا محکمی به بازوم زد و گفت:
- هافلپاف بی‌خیال شو. دارن میان دیگه، چیکارشون داری؟
بی‌توجه به حرفش راه افتادم. تند تند قدم برمیداشتم به هوای این‌که همه دارن پشتم میان. یه لحظه حس کردم تنها موندم. سرعت قدم ها رو آروم تر کردم و توی یه حرکت برگشتم سمت عقب. اول با چشم‌های گشاد و بعد ریز به فضای خالی پشت سرم چشم دوختم. من و سرکار میزارین؟ عصبی و در حالی که محکم پاهام رو روی زمین می‌کوبیدم برگشتم جایی که بچه ها بودن. با دیدن صحنه روبرو شوک زده وایسادم. اوه فکر کنم الان هاست که وولدمورت عصبی داد بِک‍ِ...
وولدمورت:
- دلفی!
اوه اوه آتیشی شد. دلفی و پروتی با ترس به سمت وولدمورت حرکت کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : | TEAR |

Zarlasht A

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
29/4/20
ارسالی‌ها
334
پسندها
3,968
امتیازها
17,083
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #48
نیمفادورا تانکس :

وقتی نزدیک لرد اومدیم متوجه شدم رو زمین افتاده بود و همه دورش جمع شده بودن تعجب کردم، متوجه هالگا هافلپاف شدم که ریز ریز میخندید شک ندادم کار خود خودشه ، لرد با یه حرکت سریع بلند شد و چنان دادی زد که همه ی جنگل به وضوع لرزید من کلا قفل کردم و احساس کردم روحم با لبخند ملیح ازم جدا شد و به دیار باقی شتافت !
- کدوم *** جرات کرد همچین کاری رو بکنه هاااا ؟!
و نگاه عصبی و ترسناک به همه انداخت هیچکی جرات تکون خوردنو نداشت ، بعد سکوت طولانی با صدای بلند و مقتدر و پر ابهتش گفت :
- امروز به انداره کافی دردسر درست کردین ، نبینم درد سر جدیدی بسازید ، بعد با قدم هایی بلند راه افتاد و رفت.
صدای پچ پچ بلند شد ولی شاگردای هاگوارتز مارمولک های واسه خودشونن و کرم ریزی شون تموم نمیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zarlasht A

s-a-h-a-r

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/10/19
ارسالی‌ها
446
پسندها
7,020
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • #49
آنتونی گلدشتاین:
تو هر گوشه جنگل یه خبر جدیدیه. سالم از این جنگل بریم بیرون خیلی کار بزرگی کردیم!
همونجوری که آروم پشت درخت قایم شده بودم، فهمیدم شاخکای چند نفر به جز من هم تیز شده. فهمیدن اسنیپ و لرد مشکوک میزنن؛
ولی چون تهش چیزی دستگیرشون نشد، رفتن!
اما خب منم هرکسی نیستم!:458169-5db1ce8519c87750aae1683bfe2ec3b8::458169-5db1ce8519c87750aae1683bfe2ec3b8:
فقط یه جاهایی که اعصابشون به هم می‌ریخت و صداشون بلند میشد میشنیدم چی میگن؛ اما همونم غنیمت بود.
اسنیپ: گفتم این کار خطرناکه لرد! من نمیتونم.
لرد: تو مجبوری از من اطاعت کنی!
اسنیپ: آخه کشتن یه آدم...
اه! دیگه نشنیدم. یعنی برای کی نقشه کشیدن؟ کی رو میخوان بکشن؟
همینجوری که داشتم به سمت بچه ها میرفتم سعی کردم تیکه های پازلو بذارم کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : s-a-h-a-r

| TEAR |

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
16/7/20
ارسالی‌ها
1,917
پسندها
25,808
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #50
«هلگا هافلپاف»
رفتم توی جنگل بلکه یه خرگوشی،چیزی پیدا کنم کباب کنیم بخوریم. نمی‌شه گشنه بمونیم که. داشتم راه میرفتم که احساس کردم چند تا چیز نسبتا بزرگ دارن میپرن. زود پشت درخت بلوط وحشی قایم شدم و وایسادم اون خرگوش‌های خوشمزه پیداشون شه. درست وقتی از جلوی درخت رد شدن چوب دستی زرو به سمت‌شون گرفتم و زمزمه کردم:
- زارا ویشلان مُرِه گولَم.
سریع افتادن. خنده شیطونی کردم. ای جان، امشب چه شامی داریم. بغلشون کردم و برگشتم کنار بچه ها که دیدم هر کی یه طرف رفته. زود خرگوش ها رو توی کیسه خوابم پنهون کردم و رفتم سمت هری که هراسون اینور اونور رو نگاه می‌کرد. پرسیدم:
- هری؟ چی‌شده؟
هری:
- رز گم‌شده.
با چشم‌های گشاد بهش نگاه کردم. رز؟ اوف احتمالا دوباره روون ولش کرده اونن گم‌شده. هزار بار تا حالا رز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : | TEAR |
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا