- تاریخ ثبتنام
- 23/6/19
- ارسالیها
- 253
- پسندها
- 2,055
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 2
- سن
- 23
سطح
0
- محروم
- #41
نیمفادورا تانکس :
داشتم لایوی که بچها گرفتنو نگاه میکردم که یهو چیزی خیلی سنگینی روم شیرجه زو و له شدم .
نمیتونستم تکون بخورم خیلی درد داشتم فک کنم جاییم شکسته فقط میتونستم داد بزنم و کمک بخوام احساس کردم بلند شد خیلی بدنم درد داشت نمیتونستم ببینم چی شده فقط صدای داد و هوار بچها رو میشنیدم.
بعد چند لحظه که واسه من مثل چند قرن گذشت آلیشیا رو دیدم که میخواست بلندم کنه ولی نتونست ،با طلسم استخوان های شکستمو ترمیم کرد و بلندم کرد .
نگاه قدر دانی بهش کردم و گفتم : خیلی ممنون.
اونم لبخندی زیبایی زد و گفت : خواهش میکنم .
به اطراف نگاه کردم و اون عنکبوت بزرگو دیدم واو اونکه خیلی کوچیک بود ، مطمین بودم شخصی با طلسم بزرگش کرده و ازش خواسته منو له...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.