متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان پرده برداری | bahareh.s مترجم انجمن یک رمان

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
در میان زمزمه و غر زدن‌های افراد حاضر در سالن، آنین به بدنی که مرگش از امتیاز بالایی برخوردار بود نگاه کرد و آرزو کرد که ای‌کاش شیارها و ریز و بم همه‌چیز برای همیشه مشخص باشند - و استفان کسی که به عمو فشار آورده بود تا جوناس را به سمت ولفریت بفرستد؟ - ادعای نادرست چه کسی در انگلستان بود که انگلستان نبر را به تصرف خود در آورده است و این باعث گرفتن جان جوناس شده بود؟
- باز هم، اگه من مرد بودم...می‌تونستم استفان دردانه‌ی تو رو بکشم!
در همان حال که مردان در تاریکی پاسخ او را از روح ملعونشان می‌دادند، ولفریت به او خیره شد. عمو خفه شده بود.
- آنین!
- تو از چیزی که صحبت می‌کنی، اطلاعی نداری
- اما من این کار رو می‌کنم.
برگشت و موهای ابروهای برادرش را صاف کرد. عمو ملتمس می‌گوید:
- دعا کنید، آقای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
آهی کشید، انگشتانش را زیر چانه‌ی او خم کرد و سرش با اصرار را بالا آورد.
- درسته که استفان پادشاهی نیست که انگلستان سزاورشه اما تا زمانی که فرد شایسته‌ای ظاهر بشه اون همه چیز آن‌جاست. ازت خواهش می‌کنم بیعت احمقانه جوناس با پسر ماود رو کنار بذار. هنری فقط یه پسره که به سختی شانزده سالش می‌شه و شایسته‌ی حکومت نیست!
ناشایست زمانی که ارتش‌ها را رهبری می‌کرد؟ ناشایست زمانی که...سرش را تکان داد. عمو عقب رفت.
- من باید دعا کنم.
همان‌طور که او باید برای پدر کورنلیوس می‌گفت برای خودش گفت که راه طولانی به بهشت است. هرچه زودتر جوناس این‌جا دعا می‌کرد، آرامش خود را زودتر پیدا می‌کرد.
- من به زودی بهتون ملحق می‌شم
وقتی عمو برگشت، آنین کاپیتان نگهبانان را دید که از سایه‌های سکو بیرون می‌رفت. آیا زمانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
چرا؟ آیا برادرش وفاداری‌ش را به هنری آشکار کرده بود؟ چه کسی شایسته‌ی بند دار بود؟ ولفریت که به جای استفان ایستاد؟ باید او می‌بود. و اگر او نبود، حتماً او آن دستور را داده بود. آنین چانه‌اش را به بالا آورد و به روون که به آن چیزی که کشف کرده بود خیره شده است، نگاه کرد. معده‌اش تحملش را از دست داد و او را به زانو درآورد، زمانی که کارش به پایان رسید، دهانش را با آستینش پاک کرد.
- عمو حالا راجع‌به ولفریت و استفان چی می‌گه؟ زمانی که مشخص بشه که جوناس کشته شده؟!
روون در سکوت فرو رفت، فهمیده بود که شاید قلب او بتواند مرگ شرافتمندانه‌ی جوناس را تحمل کند اما اگر بفهمد که جوناس کشته شده است؛ احتمالاً همه چیز از بین خواهد رفت، به‌خصوص این‌که این خود عمو بود که برادرش را علی‌رغم اعتراضاتش با ولفریت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Zahra.zk

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
برای روزها، دعا می‌کرد که ولفریت جوناس را به خانه بیاورد و پاسخ او این بود. مشت‌هایش را چنان محکم فشرد که بند انگشت‌هایش از بین رفت. چطور عذاب وجدان می‌گرفت تا ولفریت کسی که گناه خون مرگ برادرش را ریخته رنج بدهد. می‌دانست که انتقام مخصوص خداوند است اما این امتیاز برای خانواده محفوظ بود. اگر آنین به راه و روش اهل سنت برگردد خداوند از او ناراضی خواهد شد؟ انتقام راه دنیای مردان بود. انتقام، انتقام می‌آورد و جنگ و خون‌ریزی که در به تخت نشینی تاج و تخت انگلستان مشهود بود. سرش را تکان داد. چطور خداوند می‌توانست از او ناراضی بشود؟ زمانی که آن‌‎‌قدر مشغول بوده تا نتوانسته خود را درگیر این مسائل کند. اگر ولفریت نبود، حالا هیچ اتفاقی برای جوناس رخ نمی‌داد. درحالی که انگشتانش را درون ران پاهایش فرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
اگرچه آرتور برتن به استفان وفادار مانده بود اما به نوعی فرزندان برادرش هنری را پیدا کرده بودند و حالا همه چیز عوض شده بود، چون جوناس مرده بود؛ و این به سختی یک مرگ شرافتمندانه بود. با یادآوری چیزی که صبح انجام داده بود و دیدن سربازش که به درخت آویزان مُرده بود با خودش گفته بود که بهتر از خ**یا*نت با خیانتکار بمیرد. هیچ خانواده‌ای نباید با همچین بی‌حرمتی زجر می‌کشیدند حتی خانواده‌هایی که به خانواده‌ی آنین برتن افتخار می‌کردند. بنابراین او دروغ گفته بود، و حالا بیشتر از هر لحظه‌ی دیگری نارضایتی خداوند را احساس می‌کرد. خداوندا، مرا از دست لب‌های دروغگو و زبان‌های فریبنده نجات بده! اگر مادرش می‌فهمید که بچه‌ی اولش چه کار کرده، برای ساعت‌ها در توبه می‌گذراند که این دروغ به دروغی تبدیل نشود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
گار نگاهش را به سمت قلعه‌ی لیلیا معطوف کرد. دلش برای آرتور برتن می‌سوخت. این مرد مدت طولانی را تلاش می‌کرد تا خودش را از شر خواهرزاده‌اش خلاص کند، البته؛ چه کسی زنی را با همچین اخلاق بد و دندان‌های تیز و محکمی که ممکن بود هرلحظه آن را در گوشت کسی فرو کند به همسری می‌گرفت؟ هرچند که مردان بیشتر برای داشتن وارث حاضر بودند با هر زنی ازدواج کنند. زنان آدم‌های پیچیده‌ای بودند و همیشه در تلاش بودند تا مردان را از اهداف اصلی خود دور کنند. با این حال مردانی هم بودند که جنگ را به زن‌ها ترجیح می‌دادند، مانند ولفریت، پدر گار، دوگرو، اما در هر صورت گار بالاخره ازدواج کرد. فورسوت هم اگر زنش بر اثر آبله سه سال پیش نمرده بود قبل از او به سرزمین‌اش برمی‌گشت. زمانی که استفان به انگلستان تسلط کامل پیدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
3
«قلعه لیلیا، بهار 1156»

قلعه‌ی لیلیا بدون هیچ تلفاتی، فتح شد. عمو آرتور در بستر خود دستور داده بود تا پل متحرک را پایین بیاورند و دوک هنری و ارتشش را راه دهند. حالا آن‌ها داخل بودند و بوی متعفن‌شان در سالن پخش می‌شد و صدایشان در بین ستون‌ها می‌پیچید. هنری بلندترین صندلی را برای نشستن انتخاب کرد. با این‌حال، دیگر آن هنری دست و پا چلفتی نبود که بارها و بارها توجه آنین را به خودش جلب کرده بود؛ او حالا دیگر اربابی بود که در بالاترین صندلی آهنی سالن نشسته بود. صحبت‌های تالار، به این اشاره داشت که اگرچه مقصد آن‌ها صومعه بوده اما مرگ برادرش در بین جنگ استفان و خودش؛ پسر را وارث کرده. از خانواده‌ای که به شدت با ادعای هنری درمورد تسلط بر روی انگلستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

bahareh.s

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,633
پسندها
20,861
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
هنری می‌خواست او را ببیند؟ در سه ساعت حضورش در قلعه او را تصدیق نکرده بود هرچند که در راهنمایی خدمت‌گذاران تمام تلاشش را کرده بود که به بانوی قلعه چشم بدوزد. شوخی تلخش او را به زحمت می‌انداخت. بانویی که زیر گردن‌بند زنجیری مادرش - از لحظۀ ورود هنری به قلعه - لباس کوتاه و جوراب پوشیده بود و به‌خاطر آن‌ها عرقش گرفته بود.
لباس زیرش را روی پوست مرطوبش کشید و با صدایی که بیشتر از چهار سال پیش خش‌دار شده بود گفت:
- اصلاً پوشیدنش به دردم نمی‌خوره.
- مثل این‌که یه مرد قراره یه خانم بشود، آره به دردت نمی‌خوره!
آرزو می‌کرد که ای‌کاش زمانی داشت تا موهایش را ببافد سپس نفسش را در سینۀ کوچکش دمید و حبس کرد.
- پس باید به نزد هنری بروم.
از کنار روون گذشت؛ اما لحظه‌ای ایستاد.
- دعا کن، سریع پیش عموم برو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : bahareh.s
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

موضوعات مشابه

عقب
بالا