نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

همگانی "تاپیک جامع اشعار شاعران پارسی"

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
749
پسندها
39,011
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
  • #1,201
آغوش من دروازه های تخت جمشید است
می خواستم تو پادشاه کشورم باشی
آتش کشیدی پایتخت شور و شعرم را
افسوس که می خواستی اسکندرم باشی
این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیست
مردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود
مردی که با آن جذبه چشم رضاخانیش
یک روز تنها علت کشف حجابم بود
در بازوانت قتلگاه کوچکی داری
لبخند غارت می کند آن اخم تاتاری ات
بر باد دادی سرزمین اعتمادم را
با ترکمنچای خ**یا*نت های قاجاری ات
در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ است
جغرافیای شانه هایت تکیه گاهم نیست
دارم تحصن می کنم با شعر بر لب هایت
هر چند شرطی بر لب مشروطه خواهم نیست
من قرن ها معشوقه تاریخی ات بودم
دیگر برای یک شروع تازه فرصت نیست
من دوستت دارم .. بغل کن گریه هایم را
لعنت به تاریخی که حتی درس عبرت نیست

# رویا ابراهیمی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
سطح
33
 
ارسالی‌ها
749
پسندها
39,011
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
  • #1,202
نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟
زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟
با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟
راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ
تا غزل‌‏های شما، ها، می‌‏شناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟
می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را
همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا می‌‏شناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را می‌شناسیدم
مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام
با همین دیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,203
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم

تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد

از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,204
عاشقم.........
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا؟
کوچه کجا؟...
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی
من دلداده به آهی
بنشستیم
تو در قلب و
من خسته به چاهی.........
گنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشم گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب
تو را تنگ در آغوش بگیرم...................
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,205
من از بازار این دنیا ، کمی آغوش می خواهم

برای عاشقت بودن ، دلی پر جوش می خواهم

...
میان انجمن ، باهوش و با ادراک و فرزانه

ولیکن در سرای خود ،ترا مدهوش می خواهم


تو پا تا سر همه چشمی و اما من

برای درد دلهایم ،سراپا گوش می خواهم


هوا دلگیر و شب سرد است و من تنها و بی شولا

در این سرمای جان فرسا، تو را تن پوش می خواهم


بنه لبهای سرخت را به روی این لبان من

مزن بر جان من نیشی ، که امشب نوش می خواهم*


اگر روشن کنی یک دم به دیدارت ،شب ما را

چراغ صبح دنیا را ، همه خاموش می خواهم


دریغ از من مدار ای جان ، امید روز دیدارت

که من از وادی مستی ، فقط آغوش می خواهم
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,206
باتو هستم ای غریبه،

آشنایم میشوی؟

آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟

من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...

مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟

روزگار،

این روزگار بی خدا تا زنده است

ای غریب آشنا،

آشنایی با خدایم میشوی؟

من که شاعر نیستم

شکل غزل را میکشم

رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟

ای غریبه با شکوه و دلخوشی

همسرای خنده های باصفایم میشوی؟

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی

با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟!



چه حرف دله بعضی شعرا..
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,207
من بعد رفتنت به خدا پیر می شوم

برگرد خوب ِمن که زمینگیر می شوم

گفتم که بعدِ تو به غزل می برم پناه

با هر غزل به عشق تو زنجیر می شوم

تکرار می کنم همه ی خاطرات را

هر بار که به دست تو تسخیر می شوم

کابوس ” روز وصلتم” انگار در شبت

با رفتنت به نفعِ تو تعبیر می شوم

دردی نهفته ام که در این گیر و دارها

هر لحظه با خیال تو درگیر می شوم

یک آیه از کتاب نگاهت شدم ببین!

اینگونه من به نام تو تفسیر می شوم

این شعرها بدون تو معنا نمی دهد

از واژه واژه ی غزلم سیر می شوم!
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,208
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند

دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,209
صادقانه دل سپردم .... سرنوشتم شوم شد

قلب من با رفتنت از عشق هم ؛ محروم شد

دل که درزندان چشمانت دقایق می شمرد

عاقبت حکمش رسید از دوریت محکوم شد

من تظاهر می کنم خوبم ولی دردی عجیب

جا گرفت درسینه ام یکباره دل مسموم شد

فارغ از خود بودنم ..در گیرودارزندگی

قلب من بازیچه ی .. دستت مثال موم شد

ظلم چشمانت نصیبم شد دراین بازی ِ تلخ

سهم من تنها نشستن با دلی مظلوم شد

عشق با تلخی خود درقلب من جا ماندَست

رفتی و دل را شکستن عادتی مرسوم شد

دوست دارم درشبی با خلوتت خلوت کنم

با همه د لسردی ات میل تورا رغبت کنم

دستهایت را بگیرم چشم در چشمم شوی

با تمام اشتیاق از حرف دل صحبت کنم

دوست دارم شانه برموهای پرپشتم زنی

تا شبت را با حضورم غرق در لذت کنم

کنج آغوشت خودم را جا کنم دیوانه وار

زیرکانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,253
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #1,210
م**س.ت اگر با دست خالی راهی میخانه است

احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است

عقل دارم!- بیشتر از آنچه لازم داشتم-

هر که از دیوانگی دل می‌کند دیوانه است!

پیش چشم آشنایان هر چه میخواهی بگو

سختی تحقیر پیش مردم بیگانه است!

راه خود را کج کن و قدری از آنسوتر برو!

هرکجا دیدی سری آرام روی شانه است!

من نمی‌دانم چه سرّی دارد این‌که در دلم –

هرکه مهمان می‌شود در حکم صاحب‌خانه است!

اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت:

گنج معمولاً میان خانه‌ای ویرانه است!
اصغر عظیمی مهر
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا