متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عاشقانه‌ها | پانیذ ناظم الشریعه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع paniz pana
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 3,007
  • کاربران تگ شده هیچ

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #21
پارت 18
نگار:
همونطوری که گوشیم دستم بود و داشتم با سپهر حرف می‌زدم از یی از پرستار ها که داشت رد می‌شد پرسیدم:
_سلام. ببخشید بیمار من تو اتاقشون نیستن! رفتن بخش؟
- اسم بیمارتون؟
_ اقای سیاوش جلالی.
خانم پرستار چند لحظه بهم نگاه کرد و گفت:
- شما همراهشون هستین؟
_ بله. چیزی شده؟
خانم پرستار ی کمی باهام مهربون تر شد و گفت:
- عزیز دلم! بله. ما ایشون و بردیم.
نفس عمیقی شیدم و گفتم:
_خب خانوم چرا زودتر نمیگین؟ مردم از استرس. چرا خبر ندادین که دارین میبرینش توی بخش؟
- چون که توی بخش نبردیمشون.
_خب پس کجا بردینش؟
- اخه اونجایی که ما می‌خواستیم ببریمشون شما نمی‌تونستی ببریش.
با تعجب گفتم:
_ مگه کجا بردینش؟!
پرستار دستو روی شونم گزاشت و گفت:
- تسلیت میگم عزیزم. خدا بهتون صبر بده.
با خنده گفتم:
_...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #22
پارت 19
نگار:
وقتی چشمامو باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم و سرم به دستم وصله و سپهر و یک دکتر بالا سرمه. چند ثانیه‌ی اول ه چشمامو باز کردم هیچ صدایی نشنیدم و فقط داشتم می‌دیدم که دکتر داره با سپهر حرف میزنه.
با صدای بلند گفتم:
_چه بلایی سرم اومده؟!
یهو نگاه سپهر و دکتر بهم دوخته شد.
سپهر گفت:
-حالت خوبه؟
با گریه گفتم:
_ من باید سیاوشو ببیبنم. من باید سیاوشو ببینم.
یهو حس کردم چشمام دیگه قدرت باز موندن رو ندارن و سریع بسته شدن.
دیگه فقط صداها رو می‌شنیدم. البته صداها هم توی سرم گنگ بودن.
بعد از چند ثانیه صداها کم و کمتر شدن. تا اینکه کلا قطع شدن. یهو دیدم توی یک قبرستونم که توی یکی از قبرها رو دارن خالی میکنن. بالا سر یکی از قبرها هم شکوفه و سیاوش وایستاده بودن. دیدم شکوفه دستشو به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #23
پارت 20
نازنین:
همونطوری که روی تخت بیمارستان نشسته بودم گوشیم زنگ خورد؛ شکوفه بود.
- الو. سلام عزیزم.
با گریه نفس نفس زدم و گفتم:
_ سلام.
- چرا اینطوری حرف میزنی عشقم؟ سیاوش کجاست؟
با تته پته نفس زنان گفتم:
_ سیاوش مرد.
همین که اینو گفتم گوشیم از دستم پرت شد زمین.
اشک‌هام کل صورتم و پر کرده بودن. انقد که صورتم پر از اشک شده بود نمیتونستم نفس بکشم.
***
نگار:
بعد از اینکه مرخص شدم از بیمارستان رفتم بالاسر تخت نازنین. سپهر خواست باهام بیاد ولی من دستم و به نشانه‌ی اینکه صبر کنه تا من تکی برم تو و بیام ،گرفتم. رفتم با گریه بالاسر نازنین:
_سلام نازنین. منو میشناسی؟ من نگارم. همونی توی پارک تو رو هل داد. همونی که برای اینکه طلاق نگیری از سیاوش کلی تلاش کرد و باهات دعوا کرد. دیگه میتونی ارامش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #24
پارت 21
نگار
وقتی رسیدیم خونه من فورا رفتم توی اتاق و شروع کردم به گریه کردن. سپهر اومد تو اتاق؛ بهش گفتم:
_ سپهر؟ واقعا سیاوش مرده؟
سپهر با غم یک نگاهی بهم کرد و گفت:
_ عزیزم. زندگی برای هر کسی، یک روزی شروع میشه و یک روزی هم تموم میشه.
با گریه فریاد زدم:
_ نه!
سپهر دستشو به نشونه‌ی ساکت روی دماغش گذاشت و آروم بهم گفت:
_ بیا بریم بیرون عشق من. شکوفه اومده زشته ما تو اتاق باشیم.
من رفتم پیش شکوفه سپهر هم رفت تو آشپزخونه تا یک چیزی بخوره.تا چهره شکوفه رودیدم زدم زیر گریه و شکوفه هم دلش برای من سوخت و اونم گریه‌اش گرفت.
شکوفه منو بغل کرد و منم همونطوری که داشتم تو بغل شکوفه گریه می‌کردم خوابم برد و دیگه هیچی نفهیدم.
***
نازنین:
همونطوری که تو حالت بیهوشی بودم حس کردم صورتم پر از خون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #25
پارت 22
نازنین:
بعد از اینکه ندا همه چیز رو برام تعریف کرد دلم میخواست اصلا نباشم تو این دنیا. دلم میخواست خودمو بکشم. دلم میخواست برای همیشه به ارامش برسم. چیزی که روزها منتظرش بودم. البته در حین حال که دوست داشتم بمیرم دوست داشتم از همه چی باخبر بشم. چرا سیاوش مرد؟ چرا سیاوش از نگار خوشش اومد؟ چرا...
و هزار تا چرا های دیگه که توی سرم داشتند تکون میخوردن.
با گریه گفتم:
- مامانم کجاست؟
- پیش نگاره.
- منو ببر پیش نگارو مامان.
- ولی نازنین تو اصلا نباید از جات تکون بخوری.
سر ندا فریاد زدم و باصدای بلندی گفتم:
- حرف نباشه! همین که گفتم؛ همین الان منو میبری پیش نگار و مامان.
ندا دیگه نتونست روی حرف من نه بیاره و قبول کرد که بریم از بیمارستان پیش اونا.
ندا گفت:
- باشه حداقل صبر کن برم برگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #26
پارت 23
نازنین:
حدودا چهار_پنج ثانیه فقط داشتم به ماشین نگاه می‌کردم. صندلی و فرمون بود، در ماشین و ندا نبودن! سریع به پشت سرم نگاه کردم؛ حرکت ماشین اروم و اروم تر می‌شد. نمیدونستم باید چیکار کنم! چه اشتباهی کردم وسط اتوبان با ندا دعوا کردم. همینجوری توی شک بودم که دیگه هیچی نفهمیدم...
نگار:
شکوفه با صدای اروم و لطیفش بیدارم کرد:
- نگار، نگارجانم، نگار جان.
چشمام و باز کردم. یک نگاهی به اطراف خونه کردم. سپهر داشت توی اشپز خونه با علیرضا صحبت می‌کرد. علیرضا، صمیمی ترین دوست سیاوش و یکی از دوستای سپهره. از جام پاشدم و رفتم سمت اشپزخونه. یک لیوان برداشتم و توش اب و کلی یخ ریختم، بعدش شربت البالو رو از توی یخچال برداشم و خوردم. خیلی خیلی خنک بود و حس خوبی بهم نداد. بعدش صورتم اب زدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #27
پارت 24
نگار:
یک نگاهی به سپهر کردم و ناخوداگاه گوشی از دستم روی زمین پرت شد. سپهر، با تعجب یک نگاهی به من کرد و گفت:
_ چی‌شده؟!
سرم داشت گیج می‌رفت، دست و پاهام شل شده بودند.
_ن،ن،نا...
همونطوری که روی زمین افتاده بودم، فقط داشتم می‌شنیدم وگرنه اصلا نمی‌تونستم حرف بزنم، چشمام تار می‌دیدند. فقط صدای سپهر رو می‌شنیدم که با صدای جیغ شکوفه ترکیب شده بود. شکوفه داشت گریه می‌کرد و سپهر هم فقط داشت می‌گفت:
_ نگار، نگار، چی‌شده؟ چی‌شده؟
***
نازنین
نفسم به سختی بالا میومد. نمی‌تونستم به راحتی تکون بخورم و دست و پاهام رو تکون بدم؛ ولی حس می‌کردم دست و پاهام بسته شده. به سختی دست و پاهام رو تکون می‌دادم. هیچ جایی رو نمی‌دیدم، فقط یک جای سفید رو می‌دیدم. همه جا سفید بود. چند بار فریاد زدم:
_کمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #28
پارت 25
سه روز بعد
نگار
گوشیم زنگ خورد. یک شماره ی غریبه بود. گوشی رو برداشتم.
- بله؟!
- سلام.
با یک جیغ گوشی رو پرت کردم روی زمین.
سپهر از اتاق اومد سمت من و با تعجب گفت:
- چی شده؟!
- ن. ن. نا. نازنی.ن. ن. ن. ن.
سپهر با تعجب بیشتری گفت:
- نازنین؟ نازنین چی؟ چی شده؟ نگار؟ نازنین چی شده؟ نازنین که مرده!
فقط به یک نقطه نگاه می‌کردم. نمی‌تونستم حرفی بزنم. انگار زبونم رو ازم گرفته بودن.
ناگهان شکوفه با ترس و تعجب از دستشویی اومد و با تعجب و استرس گفت:
- چی شده؟!
سپهر سرش رو به معنی نمی‌دونم برای شکوفه تکون داد.
سپهر دوباره حرفش رو تکرار کرد.
- اخه نازنین که مرده. چه اتفاقی می‌تونه برای یک ادم مرده اتفاق افتاده باشه؟!
شکوفه یک نگاه خیلی بدی به سپهر کرد.
با چشمای خیس و صدای خش دار و خیلی اروم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #29
«شکوفه»
داشتم به حرف‌های نگار و سپهر گوش می‌کردم و با تعجب نگاهشون می‌کردم، بعد از اینکه سپهر گوشی رو از نگار گرفت و خیلی محکم سلام کرد، بلافاصله پخش زمین شد.
«نگار»
فقط داشتم به دیوار روبه روم نگاه می‌کردم و گریه می‌کردم. نمی‌دونستم باید چیکار کنم. انگار دستام حس نداشتن. پاهام تکون نمی‌خورند. هرچقدر سعی کردم تا بتونم کمک کنم که سپهر رو از روی زمین بلند کنم نتونستم؛ ولی شکوفه خیلی سریع رفت و به سپهر کمک کرد.
«شکوفه»
هنوز به حرف نگار و سپهر که می‌گفتند نازنین زنده هست شک داشتم. از یک طرف خوشحال بودم ولی خب از یک طرف ناراحت. خب اگه نازنین زنده باشه قطعا خوشحال می‌شدم چون دخترم بود. ولی، خب اگه نازنین زنده باشه ممکنه بتونه از کارهای یواشکی من سر در بیاره... .
«نگار»
با کمک شکوفه سپهر رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #30
پارت 27
نگار
شکوفه گفت:
- چی؟!
بیخیال بحثمون شدم و گفتم:
- هیچی!
ناگهان هردومون با شنیدن صدای جیغ سپهر به خودمون اومدیم و با سرعت رفتیم سمت اتاق.
در اتاق رو باز کردیم. یک نگاهی به سپهر کردم، چشم‌های سپهر حسابی پف کرده بود، معلوم بود قبل از اینکه ما وارد اتاق بشیم کلی گریه کرده بود. با تعجب و عصبانیت گفتم:
- چته؟! صدای جیغت تا هفت طبقه رفت!
اونم با عصبانیت و ناراحی گفت:
- چمه؟! بالاسرت رو نگاه کن! همونجایی که تا چند دقیقه پیش داشتی نگاه می‌کردی و با عزیزت حرف می‌زدی!
با عصبانیت بیشتری گفتم:
- داری تیکه میای؟!
- نه! برای چی؟! شما داشتی... .
یهو شکوفه پرید وسط حرف سپهر و گفت:
- اه! بسه دیگه. چی‌شده سپهر؟
سپهر خنده‌ای کرد وگفت:
- واقعا نفهمیدین چی‌شده؟!
یهو چشمم به دست سپهر افتاد، با تعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا