• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عاشقانه‌ها | پانیذ ناظم الشریعه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع paniz pana
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 2,826
  • کاربران تگ شده هیچ

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نگار
فقط تو اون لحظه داشتم فک می‌کردم چرا دیروز این‌قدر استرس داشتم؟ می‌ذاشتم سپهر بزنه این سیاوش رو بکشه تا دیگه از این کارها نکنه. دیدم کلی گلدون با گل رز مشکی گذاشته روی میز من!
همین‌طوری با تعجب داشتم به میزم نگاه می‌کردم که سیاوش اومد تو اتاقم. یه نگاهی به من کرد و گفت:
- قشنگه؟ می‌دونستم گل مشکی دوست داری و گل رز مشکی هم نماد عشق عمیقه.
چند لحظه با عصبانیت نگاهش کردم. بعد خیلی سریع یکی از گلدون‌ها رو برداشتم و با تمام قدرتم کوبیدم روی سرش!
بعدش هم خیلی سریع از شرکت رفتم بیرون.
یک ساعت بعد
نازنین
حدوداً ساعت یازده ظهر بود که دیدم سپهر زنگ زده. گوشی رو برداشتم.
_ بله؟
- سلام! این آقا سیاوش شما کجاست باز؟
_ شرکته دیگه!
- تو شرکت هم نیست که! کجاست؟!
_ بخدا شرکته.
- جالبه نگار هم نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نگار
رفتم خونه یه قرص خواب خوردم و گوشیم رو هم خاموش کردم و خوابیدم. با اینکه قرص خواب خورده بودم ولی از استرس اینکه نکنه سیاوش چیزیش بشه بعد بی‌اُفته گردن من خوابم نمی‌برد. همین‌طوری دراز کشیده بودم و سقف رو نگاه می‌کردم که تلفن خونه زنگ خورد. سپهر بود.
- الو! معلوم هست تو کجایی؟ سالمی؟
_ آره. چطور مگه؟
- مطمئنی سالمی؟ آخه دیدم روی زمین اتاقت چند قطره خون ریخته با چند تا گلدون شکسته!
_ نه! من سالمم.
- سیاوش کجاست؟
_ ها! من نمی‌دونم!
سپهر داد زد و گفت:
- یعنی تو نمی‌دونی اون مرتیکه کجاست؟! بعدشم ببینم، تو چرا خونه‌ای؟
_ همین‌طوری.
- درست تعریف کن ببینم چه خبره؟!
_ وای سپهر بیا خونه این‌طوری نمی‌شه بگم باید باهات حرف بزنم!
نازنین
با عصبانیت و دلهره به اون خانوم سلام کردم و گفتم:
_ شوهرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
نگار
روی مبل دراز کشیده بودم و داشتم با گوشیم بازی می‌کردم تا فکرم مشغول بشه و از داستان قضیه سیاوش و گلدون‌ها و گل‌ها بیام بیرون که دیدم گوشیم داره زنگ می‌خوره شکوفه بود.
- الو! سلام نگار جان لطفاً خیلی سریع بیا به آدرس این بیمارستانی که واست می‌فرستم.
من هم با ترس و لرز سریع رفتم به همون آدرسی که شکوفه واسم فرستاده بود. رفتم همون جایی که با هم قرار داشتیم. شکوفه ماجرا رو به من گفت و از من خواست که اگه چیزی راجب سیاوش می‌دونم بگم. منم نمی‌دونستم باید چیکار کنم. اگه می‌گفتم ممکن بود واسم دردسر بشه اگر هم نمی‌گفتم خودم اذیت می‌شدم؛ ولی تصمیم گرفتم که راستش رو بگم. این‌طوری راحت‌تر بودم. همه چی و به نازنین و شکوفه گفتم. نازنین که داشت برای سیاوش گریه می‌کرد با شنیدن حرف‌های من خیلی عصبانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
داشتم برنج و توی دیس می‌ریختم که مامانم آروم در گوشم گفت:
_ چیزی شده؟ امروز یه طوری هستی!
_ نه عشقم فقط یه ذره دلم درد می‌کنه.
مجبور شدم دروغ بگم تا از دست مامانم خلاص بشم. البته دلم هم می‌سوخت واسه مامانم چون کلی زحمت کشیده بود تا واسه من تولد بگیره. سر میز شام شوهرخواهرم بهم گفت:
- نمی‌دونستی تولدته امروز؟
_ راستش نه! این‌قدر مشغول کارم بودم اصلاً حواسم نبود.
محمد (شوهر خواهرم) : چقد عجیب!
یهو خواهرم سر محمد (شوهرش) داد زد و گفت:
- ای بابا محمد! تو هم گیر دادی ها به خواهر من!
گفتم:
- نه بابا ولش کن. حالا اشکالی نداره!
بالآخره شام رو هم خوردیم و بعدش یه ذره پانتومیم بازی کردیم و مهمونی تموم شد. تو راه خونه خودمون بودیم که برای رفع استرسم این فکر به ذهنم رسید. به ذهنم رسید که از فردا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
نگار:
تو راه بیمارستان، به سپهر زنگ زدم:
_ الو
سپهر: الو؛ سلام.
_ سلام عزیزم.ببین سپهر زنگ زدم به نازنین بگم من میرم بیمارستان اون دیگه نره که گفت میخوام از سیاوش طلاق بگیرم. تروخدا ی کاری کن دوست ندارم این دوتا از هم جدا بشن.
سپهر: ببین امشب دوتایی یا باغ شکوفه برین بیرون باهاش حرف بزن اگه نشد حالا ی کاری می کنیم.
_باشه
سپهر: راستی فردا برو بیمارستان. الان برو خونه با نازنین حرف بزن منم چون امروز کار هام تو شرکت کمه حدودا سه_ چهار ساعت دیگه می رم بیمارستان.
_ ای بابا؛ باشه کاری نداری عشقم؟
سپهر: نه عزیزم فقط زودتر به نازنین زنگ بزن
_ باشه خیالت راحت رسیدم خونه بهش زنگ می زنم.
سپهر: خدا حافظ عشقم.
_ خداحافظ عزیزم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
پارت 13
نازنین:
ساعت هفت و پنج دقیقه بود نگار اومد دم خونه و باهم رفتیم پارک. با خودم فک کردم شاید نگار منو دعوت کرده پارک که منو راضی کنه تا طلاق نگیرم از سیاوش. البته فایده ای نداشت. ولی توی پارک اصلا بهش حرفی نزدم راجب طلاقمون. منتظر شدم تا خودش حرف بزنه.

نگار:
داشتیم باهم پفک می‌خوردیم که گفتم:
-پارک قشنگیه نه؟
_ اره عشقم قشنگه.
- ایشالله سیاوش مرخص شد باهم میاین اینجا دوتایی.
_عزیزم. من که دیگه دارم طلاق می‌گیرم.
بیخیال بحثمون شدم و حرف و عوض کردم. نمی‌دونستم چطوری باید خواهش کنم تا طلاق نگیره.

همونجوری که مشغول خوردن بودیم گوشی نازنین زنگ خورد. نفهمیدم کی بود ولی فهمیدم یکی بود که نازنین داشت باهاش راجب طلاق گرفتنش حرف می‌زد. آخرهای حرفش بود که من رفتم بالا سرش؛ تا حرفش تموم شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
پارت 14
نازنین:
توی پارک با نگار دعوا کردیم و اونم یهو من‌ و هل داد. منم پام گیر کرد لبه‌ی جدول و افتادم زمین؛ یک ثانیه همه‌جا رو مات دیدم و بعدش دیگه نه هیچی و دیدم و نه هیچی فهمیدم...
نگار:
سپهر اومد خونه. قبل از اینکه ماجرا رو بهش بگم ازش پرسیدم:
_ گفتی شکوفه بره بیمارستان؟
-اره خیالت راحت.
_می‌ره حالا؟ نکنه نره یهو سیاوش تو بیمارستان تنها بمونه؟!
-نه شکوفه می‌ره بیمارستان. حالا چی ‌می‌خواستی بگی؟
کل ماجرا رو واسش تعریف کردم. سپهر با تعجب گفت:
-نگار؟ تو چیکار داری می‌کنی؟ نمی‌تونی عین آدم با مردم حرف بزنی؟!
_ این چه طرز حرف زدنه بی تربیت؟! تو اول برو طرز صحبت کردنتو یاد بگیر بعدا به من طرز حرف زدن با مردم و یاد بده!
-عه عه عه! اخه من سیاوش و یک کاری بکنم، اینو چیکار کنم؟!
_من از تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
پارت 15
نگار:
گوشیمو برداشتم و گفتم:
_ جانم عزیزم؟
-سلام نگار جون! می‌گم می‌شه گوشیو بدی به نازنین؟
_ من که کنار اون نیستم!
-مگه باهم نرفتین پارک؟!
_ نه عزیزم! من کار داشتم برگشتم اون مونده تو پارک. آدرس پارک و برات می‌فرستم برو پیشش. شاید چیزی‌ش شده!
-ای وای! چی شده؟
_ نه چیزی نشده گفتم شاید چیزی‌ش شده. باشه عزیزم ادرس پارک و می‌فرستم برات کاری نداری؟ خداحافظ.
دیگه نزاشتم حرفی بزنه.
گوشیو گزاشتم و شروع کردم به گریه کردن.
سپهر من و دید و با خنده اومد سمتم و گفت:
-نگار؟ چی‌شده؟! چرا مثل بچه کوچولو ها داری گریه می‌کنی؟!
_ اخه سپهر این چه کاری بود من با زندگی خودم کردم؟!
- نگار جون با گریه چیزی حل نمی‌شه.
_سپهر من دارم دیوانه میشم یک کاری کن.
-الان زنگ می‌زنم به شکوفه باهم بریم پارک ببینیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
پارت 16
نگار:
خون همه جا رو برداشته بود. مجبور شدم دروغ بگم. فریاد زدم:
- خون همه جارو برداشته! نازنین خودکشی کرده.
شکوفه بیچاره هم همونطور که از تعجب سکوت کرده بود داشت به خون جاری شده توی جوب و جنازه نازنین نگاه می‌کرد. سپهر هم فقط داشت به من نگاه می‌کرد.
***
نازنین و بردیم همون بیمارستانی که سیاوش بود. شکوفه زنگ زد به ندا (دخترش و همون خواهر نازنین) بهش گفت که نازنین حالش بد شده و اوردیمش همون بیمارستانی که سیاوش و برده بودیم. دکتر گفتش که یک نفر باید پیش نازنین بمونه و یک نفر دیگه هم پیش سیاوش بمونه. شکوفه به من گفت:
- خب دیگه، من می‌مونم ندا هم که داره میاد شما ها برین. خیلی اسرار کردم که منم بمونم ولی شکوفه اسرار کرد که فقط خودش و ندا بمونن و برای اینکه مطمئن بشه ما رفتیم تا دم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
پارت 17
نگار:
رفتم پیش سیاوش. تا رسیدم دم در اتاقش یادم افتاد که متاسفانه اجازه ندارم برم توی اتاقش و فقط مجبور شدم از شیشه اتاقش نگاهش کنم. تا به شیشه اتاق نگاه کردم، دیدم تخت سیاوش هست، خودش نیست!
خواستم زنگ بزنم به سپهر و ماجرا رو واسش تعریف کنم ولی تصمیم گرفتم اول زنگ بزنم به شکوفه. با تعجب و استرس زیاد به شکوفه زنگ زدم و اونم بعد از دو تا سه بوق جواب داد:
_الو، سلام.
-سلام عزیزم. جانم؟
_ شکوفه جون من الان پیش اتاق سیاوش هستم ولی سیاوش نیست!
- وا! مگه میشه؟
_فعلا که شده. شما ازش خبری ندارید؟
- نه والا تا وقتی که من پیش سیاوش بودم اونم اونجا بود! حالا یک کاری کن.
_ چه کاری؟
- برو پیش یکی از پرستارها یا دکتر ها شاید حالش بهتر شده از آی‌سی‌یو بردنش بخش.
با این حرف شکوفه آرامشی توی دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا