• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عاشقانه‌ها | پانیذ ناظم الشریعه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع paniz pana
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 2,826
  • کاربران تگ شده هیچ

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
پارت 28
نگار
همه مردم توی خیابون بودن! با تعجب به سپهر نگاه کردم. برای اینکه ضایع نشم گفتم:
- وای حالا انگار زلزله‌ی ده ریشتری اومده! من برم شام بذارم.
شکوفه هم موند توی اتاق. انگار می‌خواست چیزی رو بگه به سپهر. ولی من از اتاق اومدم بیرون و متوجه نشدم که شکوفه با سپهر چیکار داره. رفتم سمت آشپزخونه، دیدم گوشیم داره زنگ می‌خوره. گوشیم روی اپن بود. گوشیم رو برداشتم و یک نگاهی به صفحه گوشیم کردم. همون شماره‌ای بود که نازنین باهاش بهم زنگ زده بود! با ترس و لرز گوشیم رو برداشتم:
- بله؟!
- بیا درم در خونتون. منتظرم!
از پشت در خونه کاپشن صورتیم رو برداشتم و تا دستگیره‌ی در رو به سمت پایین فشار دادم تا برم بیرون شکوفه اومد بیرون از اتاق و با تعجب گفت:
- کجا؟!
- الان میرم زود میام.
- کجا میری آخه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
پارت 29
نگار
نازنین با صورت زخمی و پر از خون داشت نگاهم می‌کرد. یک پوزخندی زد و گفت:
- سلام.
خیلی آروم گفتم:
- سلام.
تا رفتم سمتش تا بغلش کنم با جفت دستاش من رو هل داد! انقد محکم هلم داد که پخش زمین شدم! فریادی سرش کشیدم و گفتم:
- چته؟!
تا این حرفم رو بهش گفتم خیلی سریع اومد سمتم و دستش رو روی دهنم گذاشت. هرچقدر تلاش کردم تا دستش رو از روی دهنم بردارم نتونستم. همونطوری که دستش رو روی دهنم گذاشته بود گفت:
- ببین نگار! خیلی ازت عصبانی‌ام! سیاوش رو که کشتی، هیچی بهت نگفتم. اون شوهر تازه به دوران رسیده‌‍‌ت هم که هرجور دلش خواست تو این مدت باهام حرف زد، به اونم هیچی نگفتم، خواهرم رو کشتی، بازم هیچی بهت نگفتم! الانم که داری زندگیم رو نابود می‌کنی! لابد فکر می‌کنی اینبار هم نمی‌خوام هیچی بهت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
(نگار)
حس کردم شاید ازرائیل اومده، انقد درد داشتم که فکر کردم شاید مردم! برگشتم به پشت سرم نگاه کردم تا ببینم کی بود که دستش رو روی شونم گذاشته بود؛ بازم نازنین بود! با ترس نگاهش کردم. نازنین یک نگاهی بهم کرد و گفت:
- فقط دعا کن که مرگ سیاوش به دست تو نبوده باشه! اگه یک روزی بفهمم که سیاوش رو تو گفتی زندت نمی‌زارم!
خیلی آروم سرو رو برگردوندم و چند ثانیه صبر کردم تا مطمئن بشم که نازنین رفته. بعدش بدوبدو رفتم سمت آسانسور؛ خیلی سریع دکمه‌ی آسانسور رو فشار دادم و منتظر موندم تا آسانسور بیاد. تا آسانسور بیاد من داشتم از استرس می‌مردم که نکنه یک وقت دوباره نازنین بیاد. آسانسور اومد؛ خیلی سریع وارد آسانسور شدم و دکمه‌ی آسانسور رو زدم. انقدر تندتند فشارش دادم تا در آسانسور بسته بشه. توی آینه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
نگار
بعد از شام، سپهر بابت غذا از من تشکر کرد و گفت:
- خیلی خوب شده بود؛ مرسی. من چشمام داره میره. فعلا شب به خیر.
سپهر رفت خوابید و باز من و شکوفه تنها موندیم. دوست نداشتم اصلا با شکوفه تنها بمونم؛ چون بازم می‌خواست من رو سوال‌پیچ کنه که کجا رفته بودم و کی دم در بوده و... .
برای اینکه از شر سوال‌پرسیدن‌های شکوفه خلاص بشم منم بلافاصله بعد از سپهر به طرف آشپزخونه رفتم و گوشیم رو برداشتم و الکی سر خودم رو توش گرم کردم. خدا رو شکر شکوفه هم هیچی نمی‌گفت. سرم رو از توی گوشی بیرون آوردم و دیدم که شکوفه‌ی بیچاره همه‌ی ظرف‌ها رو جمع کرده. یه نگاهی به شکوفه کردم و با خنده گفتم:
- ای‌ وای! دستت درد نکنه عزیزم خودم جمع می‌کردم.
- عزیزم این چه حرفیه چه فرقی داره؟!
ناخواسته با شکوفه گرم صحبت شدم.
***...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
پارت 32
(شکوفه)
بعد از اینکه صحبتم با نازنین تموم شد و گوشیم رو قطع کردم حس کردم نگار و سپهر توی اتاقشون دارن راجب من صحبت می‌کنن. خیلی آروم قدم برداشتم و دم در اتاق سپهر و نگار وایستادم؛ بله، درست فکر کرده‌ بودم؛ داشتن راجب من حرف می‌زدن. فکر می‌کردن من از اونا ناراحتم و الان تا نگار بیاد بیرون از اتاقش می‌خوام کلی سوال پیچش کنم. خیلی از این حرفش عصبی شدم. خیلی ناگهانی در اتاقشون رو باز کردم و با عصبانیت بهشون خیره شدم. اونا هم خیلی از این کارم تعجب کرده بودن و فکر نمی‌کردن که من یهو وارد اتاقشون بشم.
(نگار)
من و سپهر داشتیم با تعجب به شکوفه نگاه می‌کردیم. شکوفه با عصبانیت از ما پرسید:
- چی داشتین می‌گفتین راجب من؟!
من یک‌ذره ترسیدم؛ گفتم:
- ه... ه... هیچی.
شکوفه با عصبانیت گفت:
- چی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
نگار
سپهر یک نگاهی به شکوفه کرد و گفت:
- خب شکوفه خانوم ما که گفتیم نازنین زندست شما گوش نکردی؛ بعدشم، حالا این که گریه نداره؛ الان شما باید خوشحال هم باشی. منم در ادامه حرف سپهر گفتم:
- آره شکوفه جون شما الان باید خوشحال باشی نه اینکه اینطوری گریه کنی.
شکوفه فقط داشت گریه می‌کرد و اصلا به حرف‌های ما توجه نمی‌کرد. منم داشتم شکوفه رو دلداری می‌دادم که یکهو گوشیم زنگ خورد. گوشیم رو برداشتم و یک نگاهی به صفحه گوشیم کردم؛ علیرضا بود.(دوست صمیمی سپهر و سیاوش)
سپهر گفت:
-کیه؟
- علیرضا.
- خب بردار ببین چی میگه.
- باشه.
گوشی رو برداشتم و گفتم:
- بله؟!
- سلام.
- به‌! آقا علیرضا! چطوری؟
- خوبم مرسی تو خوبی؟ سپهر خوبه؟
- مرسی عزیزم. جانم؟
- جونت بی‌بلا. زنگ زدم بگم برای فردا بلیط دارم برای ایران؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
بعد از اینکه علیرضا زنگ زد و گفت که می‌خواد بیاد ایران شروع کردم به خونه جمع کردن تا خونه رو برای فردا که علیرضا می‌خواست بیاد ایران آماده کنم. همینجوری که داشتم خونه رو جمع می‌کردم یکهو به خودم اومدم و دیدم که ساعت چهار و نیم بعد از ظهر بود؛ بیخیال خونه جمع کردن شدم و رفتم توی آشپزخونه تا نهار بذارم. تصمیم گرفتم ماکارانی بذارم؛ تصمیم گرفتم زیاد ماکارانی بذارم چون خیلی کار داشتم و دیگه وقت نمی‌کردم شام بزارم. مخلفات ماکارانی رو آماده کردم و آب هم توی قابلمه ریختم تا جوش بیاد و تا آب قابلمه جوش بیاد منم ادامه‌ی خونه رو جمع کردم. بعد از چند دقیقه رفتم ماکارانی رو توی قابلمه ریختم و بعدش هم آبکش کردم و بعد از اینکه توی قابلمه ریختم، صبر کردم تا پخته بشه؛ تا ماکارانی بپزه رفتم ادامه‌ی خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
(نگار)
یکهو شکوفه فریاد بلندی کشید و گفت:
- بابا چرا نمی‌ذارین من توضیح بدم؟
اشکی که از گوشه‌ی چشمش اومد رو با دستش پاک کرد و گفت:
- تو بودی چیکار می‌کردی؟ فکر کن دامادت، از کارمندش توی شرکتش خوشش بیاد و همون کارمند باعث بشه که دامادت از زنش بدش بیاد.
وسط حرفش پریدم و گفتم:
- مگه من چیکار کردم؟!
شکوفه حرفم رو قطع کرد و نذاشت ادامه بدم.
- تو بودی چیکار می‌کردی؟ می‌ذاشتی زندگی دخترت خراب بشه؟
شکوفه اصلا نمی‌ذاشت من حرف بزنم و داشت حرف خودشو ادامه می‌داد. منم که دیدم حرف زدن با شکوفه در این شرایط هیچ فایده‌ای نداره و فقط با حرفای دروغش داره منو کلافه‌تر می‌کنه خیلی آروم وسط حرفش پریدم و گفتم:
- حق با شماست؛ من اشتباه می‌کنم. شما درست میگی. الانم اگه میشه ی ذره آروم‌تر حرف بزن. شوهر من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
(نگار)
با این حرف سپهر استرس گرفتم. اگه سیاوش زنده نباشه چی؟
یکهو گریم گرفت و با گریه به سپهر گفتم:
- سپهر من می‌ترسم.
- از چی می‌ترسی اخه. ما که می‌دونیم سیاوش مرده.
- آخه شکوفه ی چیز دیگه می‌گه.
سپهر عصبانی شد و گفت:
- بابا دارم میگم شکوفه دیوانست.
- حالا ما بریم ازش آدرس سیاوش و بگیریم.... .
- مگه نگفت خونه‌ی خودشه؟
- آها اره راست میگی. خب پس چیکار کنیم به نظرت؟
- بهش می‌گیم که ما می‌خواییم سیاوش و ببینیم. البته که من می‌دونم سیاوشی وجود نداره الان.
سرمو به نشونه‌ی تائید تکون دادم و گفتم:
- فکر خوبیه. الان میرم بهش میگم.
از روی تخت بلند شدم؛ در اتاق و باز کردم و با باز کردن در اتاق صحنه‌ای رو دیدم که از ترسم پخش زمین شدم...!
***
(سپهر)
یه ذره با نگار درباره‌ی سیاوش حرف زدیم و بعدش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
29/7/20
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,468
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
(نازنین)
مامانم (شکوفه) بهم پیام داد که نگار و سپهر قضیه رو فهمیدن و احتمالا امروز بیان که سیاوش و ببینن. به سرعت برق و باد خودمو رسوندم خونه‌ی مامانم.
سیاوش از شدت درد روی تخت افتاده بود. رفتم بالاسرش و با پوزخندی بهش گفتم:
- چته؟
با فریاد و آه و ناله گفت:
- سرم، سرم، دستم، پام، همه‌جام درد می‌کنه. سرم داره می‌ترکه!
با فریاد بلندتری ادامه داد.
- دارم می‌میرم...!
- حالا نمی‌خواد بمیری. نگار و سپهر فهمیدن تو زنده‌ای. احتمالا امروز بیان اینجا.
دستشو گذاشت روی مبل و به حالت نیمه نشسته با تعجب گفت:
- نگار و سپهر؟ واقعا؟!
- آره. واقعاً. اگه ذره‌ای از این حسی که به نگار داری و به من داشتی الان وضعمون این نبود.
سیاوش اصلاً به حرف من توجه نکرد و با ذوق پرسید.
- کی میان؟
- نگران نباش. زود میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا