متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی پابلو نرودا

  • نویسنده موضوع NASTrr
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 535
  • کاربران تگ شده هیچ

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #11
‍ 〇

■تو را به یاد دارم

تورا به یاد دارم به همان‌گونه که در آخرین خزان بودی.
کلاه طوسی و دل آرام.
در چشم‌های تو شعله‌های شفق می‌جنگید.
و برگ‌ها در آب روح تو می‌افتاد.

پیچیده به بازوان من چون تاکی،
برگ‌ها صدای تو را می‌انباشت، صدای آهسته و آرام تو را.
هیمه‌ی حیرتی که در ان تشنگی‌ام می‌سوخت. سنبل آبی‌ی شیرینی، تافته بر جان‌ام.

چشم‌های تو حس می‌کنم سفر دارد و دورست خزان:
کلاه طوسی؛ صدا، صدای پرنده‌یی؛ و دل هم‌چو خانه‌یی
که به سوی‌ آرزوهای ژرف من می‌کوچید
و بوسه‌های من فرومی‌افتاد، به شادی‌ی اخگرها.

آسمان از يک ناو.
کشت‌زار از تپه‌ها:
یاد تو از روشنی‌ست، از دود، از آب‌گیری آرام! ورای چشم‌های تو شعله می‌کشید شفق‌ها، و برگ‌های خشک خزان ميان روح تو می‌چرخید.

■●شاعر: #پابلو_نرودا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #12

من
گم‌شده در جنگل،
یک ترکه‌ی تیره‌ی فندق شکستم؛
و با لبان خشک‌ام نوای[سوت مانند]ش را درآوردم.
صدایش انگار صدای گریه‌های باران بود،
یا نوای زنگی ترک‌خورده
یا ناله‌ی قلبی شکسته.

Lost in the forest, I broke off a dark twig
and lifted its whisper to my thirsty lips:
maybe it was the voice of the rain crying,
a cracked bell, or a torn heart.

■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda"| شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |

■●برگردان: #حسین_خسروی
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #13
‍ 〇

■خوش دارم آرام باشی

خوش دارم آرام باشی، چرا که این‌گونه غایبی انگار،
و مرا می‌شنوی از دور و صدای‌ام تو را نمی‌یابد.
می‌نماید که چشم‌های تو پرکشیده و رفته
می‌نماید که دهان تو ممهور بوسه‌ای‌ست.

چون چیزها همه انباشته از جان من است،
تو از چیزها به‌درمی‌آیی، انباشته از جان‌ام.
پروانه‌ی رؤیا، به جان من می‌مانی،
و چون واژه‌ی اندوهی.

خوش دارم آرام باشی؛ و دوری انگار.
و چنان است که می‌مویی، پروانه‌ی بقبقو.
و مرا می‌شنوی از دور، و صدای‌ام تو را نمی‌یابد:
بگذار که آرام شوم به خاموشی تو.

بگذار که با تو سخن کنم به خاموشی تو
که به روشنی چراغی‌ست، به سادگی حلقه‌ای.
تو چون شبی، کهکشانی و آرام.
خاموشی‌ات از ستاره‌ای‌ست، هم‌چنان ساده و دور.

خوش دارم آرام باشی، چرا که این‌گونه غایبی انگار،
دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #14
‍ 〇

اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر كند
بی‌بهاری كه تو باشی
حتا لحظه‌ای ادامه نخواهم داد
منی كه دست‌هایم را به اندوه فروختم

آه عشق من
اكنون مرا با بوسه‌هایت ترک كن
و با گیسوان‌ات تمامی درها را ببند
برای دستان‌ات
گلی
و برای احساس عاشقانه‌ات
گندمی خواهم چید

تنها، فراموش‌ام مكن
اگر شبی گریان از خواب برخاستم
چرا كه هنوز در رویای كودكی‌ام غوطه می‌خورم
عشق من
در آن‌جا چیزی جز سایه نیست
جایی كه من و تو
در رویای‌مان
دستادست هم گام برخواهیم داشت
اكنون بیا با هم آرزو كنیم كه هرگز
نوری برنتابدمان.

■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |

■●برگردان: #شاهکار_بینش‌پژوه
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #15
‍ 〇

■غم‌گین‌ترین شعر

من امشب می‌توانم غم‌گین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم؛
مثلن بنویسم:
شب پر از ستاره‌ است؛
و ستاره‌ها، آبی و لرزان، در دوردست‌ها می‌درخشند.
نسیمِ شبانه در فضا می‌‌چرخد و آواز می‌خواند.

امشب می‌توانم غم‌گین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم:
دوست‌اش داشتم و او نیز گه‌گاه مرا دوست داشت.
در شب‌هایی چون امشب، او را در آغوش می‌گرفتم؛
و بیش‌ترِ وقت‌ها، زیر این آسمان بی‌کران، او را می‌بوسیدم.

او دوست‌ام داشت و من هم گه‌گاه او را دوست داشتم؛
و مگر می‌شود چشمان درشت و آرام او را دوست نداشته باشم؟

امشب می‌توانم غم‌گین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم:
فکر کردن به این‌که او را ندارم؛
این احساس که او را از دست داده‌ام؛
گوش دادن به این شبِ بی‌پایان که بی او پایان‌ناپذیرتر به نظر می‌رسد؛
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #16
‍ 〇

■آخرین شعر

امشب می‌توانم غمگنانه‌ترین شعرهایم را بسرایم
شاید بسرایم:
شب ستاره‌باران است
و لرزان‌اند، ستاره‌های نیل‌گون در دورست
باد شب در آسمان می‌پیچد و آواز می‌خواند
امشب می‌توانم غمگنانه‌ترین شعرها را بسرایم
دوست‌اش داشتم،
او هم گاهی دوست‌ام داشت.
در چنین شب‌هایی او را در آغوش داشتم
زیر آسمان بی‌کران بارها می‌بوسیدم‌اش
دوست‌ام داشت، من هم گاهی دوست‌اش داشتم.
چه‌سان می‌توانستم به آن چشمان درشت آرامش دل نسپرم!؟
امشب می‌توانم غمگنانه‌ترین شعرها را بسرایم

اندیشه نداشتن او،
احساس از دست دادن‌اش
و شنیدن شب بلند و بلندتر بی‌حضور او
و شعر به جان چنگ می‌زند،
هم‌چون شب‌نم بر سبزه

چه باک اگر عشق‌ام را توان نگه داشتن نبود.
شب ستاره باران است
و او با من نیست همین و بس.

به دوردست کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #17
‍ 〇

گاه و بی‌گاه فرو می‌شوی
در چاهِ خاموشی‌ات
در ژرفای خشم پرغرورت
و چون بازمی‌گردی
نمی‌توانی حتا اندكی
از آن‌چه در آن‌جا يافته‌ای
با خود بياوری

عشق من، در چاهِ بسته‌ات
چه می‌يابی؟
خزه‌ی دريايی، مانداب، صخره؟
با چشمانی بسته چه می‌بينی؟
زخم‌ها و تلخی‌ها را؟
زيبای من، در چاهی كه هستی
آن‌چه را كه در بلندی‌ها برای‌ات كنار گذاشته‌ام
نخواهی ديد
دسته‌ای ياس شبنم‌زده را
بوسه‌ای ژرف‌تر از چاه‌ات را

از من وحشت نكن
واژه‌های‌ام را كه برای آزار تو می‌آيند
در مشت بگير و از پنجره رهای‌شان كن
آن‌ها بازمی‌گردند برای آزار من
بی‌آن‌‌كه تو ره‌نمون‌شان شده باشی
آن‌ها سلاح را از لحظه‌ای درشت‌‌خويانه گرفته‌اند
كه اينک در سينه‌ام خاموش شده‌ است
اگر دهان‌ام سر آزارت دارد
تو لب‌خند بزن
من چوپانی نيستم نرم‌خو،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #18
‍ 〇

■سرشار شو از من

هوس‌ام کن،
تمام‌ام کن،
اسراف‌ام کن،
فدایم کن.
طلب‌ام کن،
فراچنگ‌ام آور،
مهارم کن،
پنهان‌ام کن.
می‌خواهم از آنِ کسی باشم،
می‌خواهم از آنِ تو باشم،
زمان، زمان توست
و من،
آن گریزپای دردمند
که از هر آن‌چه در راه‌اش آید برمی‌جهد.
اما زمان، زمان توست و من آن را به یقین می‌دانم،
زمان آن‌که هستی‌ام قطره‌قطره بر جان تو تراود،
زمان آن‌همه محبتی که هیچ‌گاه بروزش نداده‌ام،
زمان آن سکوت‌ها که از هر چه واژه عاری‌اند،
زمان تو، طلوع خون که اندوه به رگان‌ام ریخت،
زمان تو، نیمه شبی واهشته که بر من رفت.

از خود برهانم،
از جان خود آزاد کن مرا.
من آن‌ام که می‌نالد،
که می‌سوزد،
که رنج می‌برد.
من آن‌ام که برمی‌تازد،
می‌خروشد،
می‌خواند.
نه من این من را نمی‌خواهم.

یاری‌ام کن تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #19
‍ 〇

دستان‌ات
_آن‌گاه که می‌گشایی‌شان_
پروازکنان
چه به سویم می‌آورند؟
چرا ایستادند
به‌ناگاه در دهان‌ام؟
چرا می‌شناسم‌شان
چنان‌که گویی پیش از این
لمس‌شان کرده‌ام،
پیش از این نیز بوده‌اند
و بر پیشانی و کمرم گذشته‌اند؟

نرمی دستان‌ات
از فراز زمان
فراز دریاها و دودها،
فراز بهاران
پروازکنان سر رسیدند
و زمانی که بر سینه‌ام نهادی‌شان
شناختم
آن دو بالِ زرینِ کبوتر را
آن خاک رُس را
آن رنگ گندم را.

تمامی سال‌های زندگی
در پی آن‌ها همه سویی رفتم.
از پله‌ها بالا رفتم،
از خیابان‌ها گذشتم،
قطارها بُردَندَم،
آب‌ها بردندم،
و در پوستِ انگور
گویی تو را لمس کردم.
جنگل، ناگاه
تنِ تو را برایم آورد.
بادام، نرمی رازناک تو را
در گوش‌ام خواند،
تا آن‌ که دستانِ تو
بر سینه‌ام گره خوردند
و در آن‌جا هم‌چون دو بال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #20

ازمیان تمام چیزهایی که دیده‌ام
تنها تویی که می‌خواهم به دیدن‌اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده‌ام
تنها تویی که می‌خواهم به لمس کردن‌اش ادامه دهم.

خنده‌ی نارنج‌طعم‌ات را دوست دارم.

چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمی‌دانم عشق‌های دیگر چه سان‌اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده‌ام.

عاشق بودن، ذاتِ من است...

■●شاعر: #پابلو_نرودا | "Pablo Neruda"| شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |

■●برگردان: #بابک_زمانی
 
امضا : NASTrr

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
53
بازدیدها
735

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا