متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار علیرضا بدیع

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #11
اگر به رسم ادب از سرش کلاه گرفت
نسیم باز مرا با تو اشتباه گرفت

دمی به ناز حجاب از رخت کنار زدی
"پرنده پر زد" و "آهو رمید" و "ماه گرفت"

به روی گردنت افتاد تاری از گیسو
تمام گردنه را یک تن از سپاه گرفت

دلی چنین که تو داری تصاحبش سخت است
اگرچه آینه را می توان به "آه" گرفت

تو را چنان وطنم از غریبه می گیرم
اگر که دست تو در دست او پناه گرفت...!

علیرضا بدیع
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mehrabi83

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #12
دیریست دلم در گرو ناز پری هاست
روشن شده چشمم که نظرباز پری هاست

دیوانه ام و با پریانم سر و سری است
لب تر کنم این جا پر آواز پری هاست

لب تر کنم این خانه پری خانه محض است
دفترچه شعرم پر پرواز پری هاست

جنات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه باز پری هاست؟!

ای دختر شاه پریان! خانه ات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پری هاست

هر بافه مویت شجره نامه جنی است!
چشمان تو دنیای خبر ساز پری هاست!

من راز نگهدارترین دیو جهانم
آغوش تو صندوقچه راز پری هاست!
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #13
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!

ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

علیرضا بدیع
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #14
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!

ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

علیرضا بدیع

اگر ترانهء جناب اشرف زاده رو شنیده باشید، مطمئنا این شعر براتون آشنا خواهد بود..
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #15
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام
شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام

طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!
در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام

در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام

زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام

خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام

زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام ...

علیرضا بدیع
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #16
نامت همین که سبز شود بر زبان من
طعم تمشک تازه بگیرد دهان من

من برکه ای زلالم و لب های کوچکت
افتاده اند مثل دو ماهی به جان من

تا بگذرد در آینه سرو روان تو
گل می کند هرآینه طبع روان من

گیسو مگو که جاده ی ابریشم است این
آنک رسد شکن به شکن کاروان من

دامان توست بازدم باغ های چای
پیراهنت تنفس خرماپزان من

در سینه، جای دل، حجرالاسودی توراست
ای چشم هات آینه ی باستان من

هر یک به شکلی از تو مرا دور می کنند
نفرین به دوستان تو و دشمنان من

هر وعده، پشت پنجره.. اندوه ناشتا
چون قرص ماه حل شده در استکان من

***
باید خروسخوان به تماشا سفر کنیم
آماده باش وقت سحر مادیان من...

علیرضا بدیع
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #17
با استکان قهوه عوض کن دوات را
بنویس توی دفتر من چشم هات را

بر روزهای مرده تقویم خط بزن
وا کن تمام پنجره های حیات را

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم
پر رنگ کن بخاطر من این نکات را

ما را فقط به خاطر هم آفریده اند
آن گونه که خواجه و شاخ نبات را

نام تو با نسیم نشابور می رود
تا از غبار غم بتکاند هرات را

یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!
از نو بدل به بتکده کن سومنات را

حالا بایست! دور و برت را نگاه کن
تسخیر کرده ای همه کائنات را

تا پلک می زنی، همه گمراه می شوند
بر روی ما مبند کتاب نجات را ...

علیرضا بدیع
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #18
قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!
یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

ترسم که در سماع کشانم قنوت را
وقتی که قبله گاه تو باشی، امام عشق

از رکعت نخست در افتاده ام به شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

سی پاره ی حضور مرا چله بست شو
قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق

علیرضا بدیع
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #19
ای حاصل جمع پری و كژدم و ماهی
یک نیمه طرب زایی و یک نیمه تباهی

گیسوی تو تعبیر هزاران شب بغداد
چون خواب شب باز پسین، نامتناهی

گیسوی بلافاصله از كفر و یقین ات
هم فرش شیاطین شده هم عرش الهی

در سایه هر پلک تو جمع اند خدایان
نزدیک ترین راه رسیدن به سیاهی

دل سنگی از آن دست که کشکول دراویش
دل خواهی از آن روی که آیینه شاهی

آبان مجسم شده! سرخ است دلم باز
این سیب می افتد.. چه بخواهی.. چه نخواهی

علیرضا بدیع
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • نویسنده موضوع
  • #20
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تو هم آفرین به من

من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیزچشم تو با ذره بین به من

ای قبله گاه ناز ! نمازت دراز باد !
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من

بر سینه ام گذار سرت را که حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من

یاران راستین مرا می دهد نشان
این مارهای سرزده از آستین به من

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگین به من

محدوده ی قلمرو من چین زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من

جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من

علیرضا بدیع
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا