شاعر‌پارسی اشعار علیرضا براهنی

  • نویسنده موضوع DELNAZ_N (TARANEH)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 369
  • کاربران تگ شده هیچ

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
غربت ابدی

چگونه جهان به غربتِ ابدی

دوباره عادت خواهد کرد

اگر تو را نبیند؟


"رضا براهنی"

 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
من نمی‌دانم
پشت شیشه‌ها، زیر برگان درختان
این چه آوازی است می‌رانند عاشق‌های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می‌خوانند به سوی من؟
و نمی‌دانم کنارم زیر ابر آتشین نور
کیست می‌خندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟
کیست می‌گرید چو مجنون در پناه عشق سوی من؟
و نمی‌دانم ز روی دیده‌ام گه رام و نآرام
کیست می‌رقصد به سوی این دل آرام، نا آرام؟
مغز من کوهی است، این آواز
جوشش یک جویبار سرد از ژرفای تاریکی است
برف این آواز،
ذره‌ذره می‌نشیند بر بلند شاخه‌های پیکرم آرام
شاخساران درخت پیکرم از برف،
میوه‌هایش برف،
چون زمستان‌های دورِ کودکی، دنیای من، رویای من، پر برف
من نمی‌دانم چه دستی گاهوارِ عشق ما را می‌تکاند
و نمی‌دانم که این ناقوس‌های مهر را در شب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شاخه‌ها را زده‌اند
برگ‌ها را به زمین ریخته‌اند
و شنیدم که زنی زیر لبش می‌گفت:
«تو گنهکاری»
باد باران زده‌ی زرد خزان
«تو گنهکاری»
دل من جنگل سبزی بود
و در آن سر بهم آورده درختان بلند
شاخه‌ها را زده‌اند
برگ‌ها را به زمین ریخته‌اند
و شنیدم که زنی در دل من می‌گفت:
«تو گنهکاری»
باد باران زده‌ی زرد خزان

«تو گنهکاری»
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4

قلم گیاهی

تاریخچه‌ی سکوت چشمانش را
بر روی دو برگ قهوه‌ای
آهوها
می‌خوانند
این را قلم گیاهی‌ام می‌داند
این را قلم گیاهی‌ام می‌داند
مجنون تو بودن از سلامت برتر
در لحظه‌ی اختلال معنی‌ها
بیمار تو بودن از شفاعت برتر
این را قلم گیاهی‌ام می‌داند
آن پلک
به زیر لب چو بال گنجشک
آن چشم
دو برگ قهوه‌ای در ماه
آن دست
دو دست گرم
مثل دو مدینه در شب آرامش
آن گفتن و باز گفتنش از گفته
بیداری بلبلانیِ در من خفته
این را قلم گیاهی‌ام می‌داند
گیسوی شکفته، بادها را می‌ماند
پاهای برهنه، بال‌ها را می‌ماند
زانوی برآمده
شب، هاله‌ی ماهتاب را می‌ماند
افراشته شانه‌های نابش از دور
یک جفت چراغ چشم
یا نور زلال آب را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
لحظه

ناگه از آفاق دور ناشناس،
برق توفان ظلمت شب را شکافت
و زمین لرزید
و تنم از تارکش تا پای
چون درختی برق خورد، تیر خورده، در هوا
از میان بشکافت
از میان این شکاف
روح تو بیرون پرید،
اکنون
قطره‌های سرد باران در شب نمناک
بر سر خاکسترم یکریز می‌ریزند
و درختان دگر در جنگل تاریک این دنیا

نمی‌دانم چرا خاموش می‌گریند
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #6

تبر

من نمی‌دانم
پشت شیشه‌ها، زیر برگان درختان
این چه آوازی است می‌رانند عاشق‌های قایقران به سوی من؟
این چه آوازی است می‌خوانند به سوی من؟
و نمی‌دانم کنارم زیر ابر آتشین نور

کیست می‌خندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
اینک از مرز کهنسال زمین و دریا
صخره‌ها نام مرا می‌خوانند
نام من ساحل و آب است و شن و خورشید
صخره‌ها نام مرا می‌دانند
چوبدستی است مرا نامش، عشق
که به کف می‌فشرم، می‌رقصم
جنگلی از دل و از دیده‌ی من می‌روید
روزنه‌های تنم بندرهاست
همه موهای تنم روشن؛ چون فانوس
چون چراغان درخشان هزاران بندر
و هزاران قایق
روی برتافته از گرداب
بسوی ساحل آسایش من می‌آیند
و هزاران مرد
همه می‌گویند:
مهربان‌تر ز تو ساحل نبود در آفاق!
من زمینم که به اطراف خودم می‌چرخم
و تمامیت اقیانوس
با هزاران پَرِ مواج و سپیدِ آب
بال می‌گیرد و می‌گسترد از سینه، سوی شانه‌ی من تا سر
غرق می‌گردم در مَدِّ خویش
غرق می‌گردم و در خویش فرو می‌روم آرام، آرام
و به هنگام ظهور جزر
منم آن پاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
ستاره مثل تو نیست تو مثل ستاره نیستی
و آسمان که شکل تو نیست و تو که شکل آسمان نیستی
غمی که از تو می بارد مرا می‌گدازد
بهار مثل تو نیست تو مثل بهار نیستی

زیرا تو در نسیم ایستادی و می‌سوزی
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده خوابیده و می‌سوزد
غمی که از تو می‌بارد مرا

و جنگ جنگل و جادو که از تو می‌گذرد
و با نگاه تو انگشترم آتش گرفت

و هیچ چیز مثل تو نیست و هیچ آدم دیگر شبیه تو نیست
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده خوابیده و می‌سوزد
و زیبایی که پشت آهویی بلند ایستاده مشتعل از مفصل ستاره و دریا و می‌شتابد و می‌سوزد

مرا می‌گدازد غمی که از تو می‌بارد
و هیچ رویایی به شکل خواب چشم تو نیست نیست

 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
بمن بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟
بمن بگو، بگو،
چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟

من از درخت زاده ام
تو ای که گفتنت وزیدن نسیم هاست بر درخت‌ها
بمن بگو، بگو،
درخت را که زاده است؟


مرا ستاره زاده است
تو ای که گفتنت چو جویبارهاست، جویبارهای سرد
بمن بگو، بگو،
ستاره را که زاده است؟

ستاره را، درخت را تو زاده ای
تو ای که گفتنت پریدن پرنده هاست
بمن بگو، بگو،
تو را که زاده است؟

 

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,652
پسندها
13,040
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
در خیابان چهار صبح
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
لیک من مثل تو هستم – تنها –
ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون!
سیم پر خار و درخشانی از اخترها،
دور من، دور تو پیچیده از آفاق جهانی مجهول
و در این ساعت خاموشی،
ماه، موجود غریبی ست که شخصیت بی نامی دارد:
گاه چون صورت نورای قدیسان است
گاه پستان بلورین زنی است
خال کوبی شده با نام هزاران مرد
گاه چون دایره ی پوستی کولیهاست


ماه در خواب مرا می بیند:
پنج انگشت بپیچیده به پنچ انگشت
و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ
در خیابان چهار صبح
ماه، سبکی ست به مقیاس جدید شعر
که ز تنهایی شب می شکفد الهامش
و در این ساعت خاموشی،
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا