چکیده نگار دیالوگ و مونولوگ‌های جذاب رمان‌های انجمن

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع فرزان
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 152
  • بازدیدها بازدیدها 10,404
  • کاربران تگ شده هیچ

.REIHANEH.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
40
 
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,531
پسندها
45,748
امتیازها
71,673
مدال‌ها
38
سن
21
  • مدیر
  • #121
- عقیده من اینه، مگه من قرار چند دفعه زندگی کنم؟ پس برای همین یک دفعه هم که قرار زندگی کنم باید به بهترین نحو ازش استفاده کنم.
با صدای گرفته که ناشی از ناراحتی و گریه های دیشب بود حرفش و تکذیب کردم.
- ولی بعضی وقتا بعضی اتفاقا تو همین یک‌بار زندگی کردن اتفاق می‌افته و همون یک‌بار زندگی کردنت رو سرشار از تاریکی و غم می‌کنه.
- یک چیزی بهت میگم همیشه یادت باشه، اتفاقی که ازش حرف می‌زنی و من نمی‌دونم چی هست ولی می‌دونم که به شوهرت و بچه‌ات مربوطه، دلتنگی براشون، حق داری هیچ چیز بدی هم نیست اما اون یه اتفاقی بوده که تو گذشته افتاده و تو نمی‌تونی با گذشته هیچ کاری کنی. اما با آینده چی؟ آینده کاملاً دست توعه می‌تونی تغییرش بدی.
- تغییر دادنش خیلی سخته.
- ولی اگه بخوای میشه
[COLOR=rgb(251, 160...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

.REIHANEH.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
سطح
40
 
تاریخ ثبت‌نام
5/1/21
ارسالی‌ها
3,531
پسندها
45,748
امتیازها
71,673
مدال‌ها
38
سن
21
  • مدیر
  • #122
- چرا این‌طوری نگام می‌کنی؟
- تا حالا ندیده بودم این‌طوری بخندی. مگه تو بلدی بخندی؟
- یه زمانی خیلی خوب بلد بودم بخندم اما یه وقتایی دنیا خیلی بی‌رحم می‌شه این‌قدر که به لبخندهای بعضی‌هام رحم نمی‌کنه.
ضمیر بی‌نهاد
خودم:)
 

briska

کاربر انجمن
سطح
10
 
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
340
پسندها
1,863
امتیازها
11,933
مدال‌ها
11
  • #123
رمان تیماریستانی ‌ها
دختره ب دوس پسرش میگه: شیرمو حلالت نمیکنم
 
امضا : briska

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
تاریخ ثبت‌نام
8/10/20
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,350
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
21
  • #124
خندید و به سمت در رفت که سرخوشانه داد زدم و گفتم:
- مهشی، یه مورد خوب سراغ دارم ها! می‌خوای باهاش قرار می‌ذارم، بالاخره اومد و اون به‌جای من سرسفره عقد، گفت بله!
یه‌دفعه چنان برگشت که نخاعش رگ‌به‌رگ شد!
ادامه دادم:
- اسمش شمسی، ملقب به شمسی خیکی! همچین از پس زندگی برمیاد، فقط دسته بزن داره و کتک می‌زنه که اونم مشکلی نداره، زن زندگیه! یه قرمه‌سبزی برات میپزه، مزه پا میده، اما تضمینش می‌کنم! یه قرونت و می‌کنه دو قرون!
مهرشاد با چشمای گرد بهم زل زده بود.
با بهت گفت:
- چی تو اون مخت می‌گذره؟ آریانا کاری نکن همین الآن به عقد خودم درت بیارم!
مستانه خندیدم! این دروغ‌ها رو من از کجا میارم؟! چه ذهن خلاقی دارم. خودم و یه ضرب پرت کردم رو تخت دونفره‌ی قهوه‌ای رنگ تو اتاقم و گفتم:
- شعار شمسی خیکیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN BARZAN~

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
تاریخ ثبت‌نام
8/10/20
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,350
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
21
  • #125
زن زیبا بلاست در این زمونه
الهی هیچ خونه‌ای بی‌بلا نمونه!

رمان بادیگارد عاشق من، Mano To7
 
آخرین ویرایش
امضا : NEGIN BARZAN~

Noora_Gh

رو به پیشرفت
سطح
7
 
تاریخ ثبت‌نام
5/9/20
ارسالی‌ها
105
پسندها
685
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
17
  • #126
- هیفا، برای داشتنت دنیا رو به هم می‌ریزم.

همین که کنارت نفس میکشم
رها امیری
 
امضا : Noora_Gh

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
تاریخ ثبت‌نام
8/10/20
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,350
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
21
  • #127
غزال خیلی بی‌خیال شالشو از سرش برداشت و سمت أرشا اومد: سلام عزیزم!
اخمی کردم: عزیز عمته که تو خونس! شوهر من عزیز تو نیست، فهمیدی؟!
أهورا با تعجب نگاهم کرد و أرشا لبخندی زد: سلام غزال خانوم‌!
عمه-میبینم خوب این دختره خدمتکار روت اثر گذاشته!
من-اولدنش من پرستار بودم نه خدمتکار دومندش از من چیزی نمیدونی حرف نزن...

(حال کردم با جواب دادنش! قشنگ ننه و دختر رو شست گذاشت رو بند! :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: )
رمان عروس فراری از sedan.z
 
امضا : NEGIN BARZAN~

Łacrîmosã

نو ورود
سطح
35
 
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,345
پسندها
24,091
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • #128
ناگهان نگاه‌اش را از افق دزدید و به چهره‌ی محوِ فریاگ داد. بدون مقدمه لب زد:
- تو داری می‌میری؟
فریاگ از آستینِ سفید لباسش فلوتی زرین در آورد و چشمانِ طلایی‌اش را به آسمان داد:
- مرگ مثل شروع یک رویا می‌مونه لوسیفر، رویایی که پایانی نداره!
#ققنوس_نامیرا
 
امضا : Łacrîmosã

Łacrîmosã

نو ورود
سطح
35
 
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,345
پسندها
24,091
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • #129
برخاست و قدم به جلو نهاد؛ اما قبل از به راه افتادن به قلعه تاریک نگاه کرد. ویکتور در پسِ پرده‌ی زرشکی او را می‌پایید و لبانش تکان می‌خورد. ابروهای نازکش همدیگر را سخت به آغوش کشیدند. پس از مکثی طولانی چینِ دامن مشکینش را بالا داد و راهیِ وادیِ ستارگان زرد شد.
ویکتور مغموم و ناشناخته زمزمه می‌کرد:
- به زودی تو را به عقوبتی سخت گرفتار خواهم کرد...به زودی دوستت خواهم داشت!
#ققنوس_نامیرا
دیالوگای ویکتور همیشه احساسات من رو لبریزِ غم می‌کنه.
 
امضا : Łacrîmosã

MAHSHID SHAKIBAEI

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
تاریخ ثبت‌نام
9/7/20
ارسالی‌ها
1,403
پسندها
27,215
امتیازها
47,073
مدال‌ها
26
  • #130
لوسیفر با بارانِ خون، خون می‌گرید. کالن پس از لحظه‌ای نگاه به چشمان مشکی او بوسه‌ای به دستان زمهریرش زد و در مقابلش به زمین نشست و سر تعظیم فرود آورد و بلند فریاد زد:
- درود بر لوسیفر بزرگ!

#ققنوس_نامیرا
@FAEZEH.MIRI
 
عقب
بالا