همه دل تنگ اند
_ همه _
حتی من و تو
که به عطر گل سرخی
دل بستیم
همه دل تنگ اند
هر کسی را برگ سپیدی ست
که در ان حرف دل می کارد
_ و مرا نیز _
ولی
چه ملال انگیز است!
قصه رفتن
قصه سوختن
فرو ریختن
همه دل تنگ اند
بین ما پنجره ای نیست
تا پرده بگشائیم به مهر
تا نور را به مهمانی گل ها ببریم
بین ما سر تا سر دیوار است و سکوت
ابدیت پنهان است
در اینجا که منم
ابری نیست
بادی نیست
آسمانش چه تهی ست
از سرود باران
از شوق کبوتر در پرواز
دیرگاهیست علف هرز می روید
در خاطر باغ
و کسی داس به دست
بهر آبادی خاک نمی کوشد
همه دل تنگ اند
_ همه _
حتی من و تو
که به عطر گل سرخی دل بستیم
در باغ بهار ...
((محمد شیرین زاده))