*** بیهوده از عقل مگو؛
من غوطهور در منطقم!
از احساس میگویم؛
همان عضو از کار افتادهام.
چون زندگی در عقل نیست،
عاقل کسی باشد که قلبش بله گویدش؛
عقلِ بیاحساس همان جوب راکد است!
*** گل قرمز به باغش گفته بود:
«بپاشید از هم؛ بعد من هیچکجا آرام نیست.»
بعد گل، گلی دگر روییده؛
گل قرمز رنگ و رو پریده!
تیغ و خاری که دلِ باغ همی بُبریده،
دل از ناکسی، سخت بُبریده!