متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم BNY رمان مجنون‌گر | رها امینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع RahaAmini
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 62
  • بازدیدها 5,907
  • کاربران تگ شده هیچ

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
مجنون‌گر
نام نویسنده:
رها امینی
ژانر رمان:
#معمایی #عاشقانه #جنایی
کد: ۳۴۵۶
ناظر: Z.MOSLEH❁ ZARY MOSLEH
سطح: ویژه، رتبه اول جنایی، رتبه دوم BNY

IMG_20240127_161826_817.jpg
خلاصه:
«وقتی دنیا برعلیه شماست، امن‌ترین مکان برای مخفی‌شدن دیوانه‌خانه‌ است.»
سرنوشت دور باطل زد!
خون‌خواه را متهم کرد؛ متهم را تبرئه کرد، جنون را شاه‌راهِ نجات‌ قرار داد و در آخر کناری به تماشا نشست.
هرچند دیر اما بالاخره ورق برگشت. وقت آن شد تا برای عدالت، بذر جنون را یک مجنون بپاشد و قفل از زبان خاموشان باز کند. در وانفسای هزارتوی بی‌انتهای زندگی، تکانه‌های قلب جنونی محض را رقم زدند؛ چیزی که می‌تواند انتهایی برای مجنون‌گری باشد...
و یا حتی آغازی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #2
400083900371_76646.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ رمان خود به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه
مرا مجنون بخوان!
من باکی از مجنون خواندنم ندارم.
دیوانگی از ازل در رگ و پی‌ام ریشه دوانده و روزگار، در نهایت شقاوت آب به ریشه‌هایش رسانده است.
من باکی از مجنون بودنم ندارم.
رسالت من ارتقای واژه‌ی جنون بود، تا همه بدانند می‌شود دیوانه‌ترین عاقل‌نمای دنیا شد.
من باکی از مجنون ماندنم ندارم.
از عشق به جنون رسیدن اقتضای نبض است، اما من به اقتدای جبر تحمیلی روزگار، جنون را به عشق منتهی خواهم کرد.
من خودآگاه مجنون می‌شوم... زیرا عشقی عاقلانه هیچ زنی را افسون نمی‌کند.
من باکی از مجنون‌گری ندارم!
حتی عشق هم نمی‌تواند رد پای گذشته را محو کند و چه کسی جز تو می‌تواند نقیضه‌ی این قانون باشد؟ حتی به قیمت جنون!
«بی تو پر از داغ پریشانی‌ام
مُهر جنون خورده به پیشانی‌ام
پس تو کجایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #4
طنین صدای جیغ‌ و فریاد وحشیانه در گوش‌هایش پنجه ‌کشید و دلش را تاب داد. انگشتان یخ‌زده‌اش را در جیب لباسش مشت کرد و از زیر کلاه کَپَش به پلاک فلزیِ در‌های سبز رنگ نگاه کرد و نفس لرزانی کشید؛ هنوز مانده بود.
صدای قدم‌هایی باعث شد سر پایین بگیرد تا صورتش از چشمان دو مرد یونیفرم‌پوشی که از کنارش ‌گذشتند، پنهان بماند. چند ثانیه بعد به پشت سرش نگاه کرد و وقتی از ادامه‌ی راه و مشکوک نشدن آن‌ها مطمئن شد، قدم‌هایش را روی موزاییک‌های تمیزِ خال‌دار تند کرد و کلاه سویشرت مشکی‌اش را روی کَپَش انداخت تا از گزندِ دوربین‌های مداربسته در امان باشد.
صدای جیغی فراصوتی باعث شد با ترس و قلبی کوبنده به عقب برگردد، اما نه کسی را دید و نه دلش آرام گرفت. فحشی زیر لب داد و سرعتش را بیشتر کرد. از راهروهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #5
آهسته جلو رفت و نگاه مرد از لابه‌لای موهایش حرکات او را دنبال کرد تا زمانی که کنارش ایستاد. برعکس تصورش از ظاهر نامرتب مرد، لباس و موهایش بوی شوینده‌‌های معطر و آشنا را می‌دادند.
اجازه‌ی تفکر بیشتر و یا حتی دودلی را از خود گرفت و خم شد و دهانش را تا حد امکان جلو برد. کنار جایی که حس می‌کرد باید گوشش باشد، به آرامی اما شمرده زمزمه کرد:
- شیر از قفس پرید!
بعد از لحظه‌ای درنگ، کمر راست کرد و با قلبی تپنده قدمی از مرد دور شد. نگاهش کاوشگرانه حرکتِ عجیبِ گردنِ مرد را رصد کرد و گوشه‌ی لبش فاتحانه بالا رفت؛ انگار جواب داد!
سر مرد آرام‌آرام بلند شد تا زمانی‌که صاف و مقتدر بر گردنش جای گرفت و بخشی از موهای مجعد مشکی‌اش کنار رفت. هنوز هم طرح صورتش میان انبوه موها پنهان بود اما صاعقه‌ای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #6
برخاستنی که به شدت عجیب و حتی ترسناک بود! سال‌هاست که همگان بیمار اتاق ۳۷ را با تنی خمیده و بدون اراده‌ی کافی می‌شناسند. کسی که جنونش زبان‌زد تمام تیمارستان است، نگهبان انحصاری دارد و حال جوری ایستاده که انگار پادشاهی‌ست در انتظار تاج‌گذاری!
میثم قدمی نزدیک‌ رفت و در حالی‌که انگشتانش آماده‌ی فرود سوزن سرنگ بر گردن او بود، با احتیاط و ملایمت گفت:
- ببین...هیچ جای ترسی وجود نداره. تو در امانی ولی نیاز داری که الان استراحت کنی پس... .
- دکتر توکلی رو خبر کنید.
صدایش آن‌قدر گرفته و خش‌دار بود که گویی هزاران خرده‌ شیشه بر تارهای صوتی‌اش رخنه کرده‌اند و حال با سخن گفتن، در گلویش فرو رفتند. به محض اتمام جمله‌اش با دست راست گلویش را فشرد و با اخم نفس تندی کشید. میثم قدمی عقب رفت و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #7
آرام و سنگین سر تکان داد و از لابه‌لای موهایش به نگهبانِ سعید نام نگریست. سعید با دودلی به دکتر نگاه کرد و او با فشردن چشمانش روی هم، دستِ آمپول‌دار او را عقب راند و آهسته روی کتف نحیفش کوبید. سعید آب دهانش را فرو برد و آمپول را سر جا برگرداند. با احتیاط به او نزدیک شد و با دست مسیر را نشان داد.
- از این طرف...آقای فانی.
با نگاهی نافذ از دکتر چشم گرفت و با قدم‌هایی تا حد امکان منظم و کمری تا حد توان راست، از کنار او گذشت و از اتاق خارج شد. موهای روی صورتش اجازه‌ی گزند چشمانش توسط نور لامپ‌های راهرو را ندادند. نور که سهل بود؛ دیگر هیچ چیزی برای گزند او وجود نداشت!
صدای گام‌هایشان که محو شد، دکتر با غضب به سمت میثم چرخید و با صدایی کنترل‌شده پرسید:
- چه خبره اینجا؟ این بیمار چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #8
در را آرام بست و با کشیدن یک نفس عمیق به سمت او برگشت. با همان کمر صاف روی صندلی چرمی نشسته بود و خیره‌ی تقویم روی میز بود. چند لحظه منتظر ماند و بعد سر به سمت دکتر چرخاند و برق نگاهش را آشکارا به تماشا گذاشت. موهایش را کنار زده بود و چشمان مشکینش با نفوذی انکارناپذیر به دکتر وصل بود. حجم ریش‌هایش در تناسب موهایش بود و خط اخمی مورب، بین دو ابروی کشیده‌اش جا خوش کرده بود.
- معطلت که نکردم آقای فانی؟
به آرامی پلک زد و با دست دوباره گلویش را فشرد. معلوم بود سخن گفتن پس از سال‌ها برایش دشوار است. دکتر روی صندلی مقابل او نشست و تمام ریزحرکاتش را با چشمانی تیزبین رصد کرد.
- گفتی می‌خوای آزمون بدی؟ من حرفی ندارم آقای فانی. فقط قبلش سوالی ازت دارم.
مشکین‌هایش با همان تمرکز به او وصل بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #9
خیره به او، کنار صندلی دکتر توکلی نشست و با صدایی آرام اما هیجان‌زده گفت:
- این معجزه‌ست علی! وقتی میثم گفت چی شده فکر کردم اغراق کرده ولی حالا این نگاه و حرکات هوشیارانه جای تردیدی باقی نمی‌ذاره. چی شد که خوب شد؟
نگاه حرص‌زده‌ی توکلی از رُخ گِرد بهرامی گرفته شد و به اویی گره خورد که کمرش مدام خم و راست می‌شد اما ردی از درد بر چهره‌اش نمی‌نشست. خیلی زود داشت شرایط را برای خودِ واقعی‌اش آماده می‌کرد!
- اگر مهلت می‌دادی و سریع تست رو بهش نمی‌دادی شاید می‌فهمیدم. تنها چیزی که می‌دونم یه ملاقاتی ناشناسه که حتی خودشم نمی‌دونه کی بوده.
و وقتی نگاه متعجب بهرامی سمتش برگشت، چشمانش را با تأسف دَوَران داد.
- دکتر زندی به بچه‌ها گفته بذارن بره ملاقاتش. حتی معلوم نیست زن بوده یا مرد.
بهرامی دهان باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #10
- متأسفانه؟!
بهرامی با اخمی کمرنگ برگه‌ها را از دست او بیرون کشید و روی هوا تکان داد.
- با استناد به اینا و علائم بالینی این آدم سالمه؛ حتی اگه به خاطر یه معجزه‌ی ناشناخته هم باشه این آدم الان سالمه. حالا هر کاری می‌خوای بکن علی جان. تا فردا وقت داری آزمون mmpi یا Scl90* ازش بگیری تا مطمئن بشی. طبق خواسته‌ی خودش من موظفم با برادرش تماس بگیرم و مطمئناً با جمیع این شرایط دکتر زندی هم با من هم‌نظر میشه. با نظر دو دکتر و خواست خود بیمار، فردا این آدم بعد از سال‌ها برمی‌گرده پیش خانواده‌ش!
با همان خشمی که به کلماتش جان داده بود، سخنرانی‌اش را به اتمام رساند و در را باز کرد، اما قبل از خروج نگاهی به همکار متفکرش انداخت و با لحنی نرم‌تر گفت:
- هنوزم نمی‌دونم چرا توی تمام این‌ سال‌ها و با وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا